مهاجرت به کانادا برای ادامه تحصیل، تصمیمی بود که زندگیام را تغییر داد. در بنگلادش، در خانوادهای مرفه بزرگ شدم؛ صبحها با صبحانهای آماده روی سینی نقرهای بیدار میشدم و ماشینی شیک مرا به مدرسه میبرد. اما در سال ۲۰۲۱، همه چیز را در دو چمدان جا دادم و به امید یافتن خانهای جدید، راهی کانادا شدم. به این ترتیب، زندگی دانشجویی من در کانادا برایم آغاز شد. جایی که با چالشهایی مثل سرمای ساسکاچوان و یخچال خالی روبهرو شدم.
چالش های زندگی دانشجویی در کانادا، اگرچه سخت بود ولی به من آموخت که روی پای خودم بایستم. از سوی دیگر، فرصتی برای رشد و خدمت به دیگران پیدا کردم و امروز، رجینا را خانهام مینامم.
وقتی به کانادا آمدم، همه چیز عوض شد. باد سرد در خیابانهای خالی ساسکاچوان زوزه میکشید و من در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم، انگشتانم از سرما بیحس شده بودند. آسمان خاکستری بود و دلم پر از تردید. چرا بنگلادش را ترک کردم؟ آیا زندگی در کانادا واقعاً برایم مناسب است؟
در همین لحظه، کودکی را دیدم که در برف بازی میکرد و با خندههایش سکوت را میشکست. او لیز خورد و والدینش فوراً به کمکش آمدند. آن صحنه مرا به فکر فرو برد: اینجا، اگر زمین بخورم، کسی نیست که مرا بلند کند. به علاوه، این واقعیت تلخ به من فهماند که باید مستقل شوم و خودم راهم را پیدا کنم. همچنین برای مواجه با چالش های زندگی دانشجویی در کانادا آماده باشم.
در بنگلادش، زندگیام پر از آسایش بود. ساعت ۱۰ صبح بیدار میشدم و بدون دغدغه ظرف شستن، صبحانه میخوردم. اما در کانادا، مجبور بودم در کولاک دنبال اتوبوس بدوم تا به دانشگاه برسم. همچنین، در فروشگاه، دلار کانادا را به تاکای بنگلادش تبدیل میکردم تا ببینم بودجهام برای خرید کافی است یا نه.
چالش های زندگی دانشجویی در کانادا
زندگی در کانادا با آنچه در بنگلادش داشتم، زمین تا آسمان فرق داشت. برای تأمین هزینهها، شغلی با حداقل حقوق در اتحادیه دانشجویی شغلی گرفتم و بهعنوان مشاور دانشجو مشغول شدم. هفتهای ۱۰ ساعت کار میکردم و بین درس و کار، بهسختی وقت آشپزی و مطالعه پیدا میکردم.
یخچالم اغلب خالی بود، اما به والدینم چیزی نگفتم. آنها هزینه تحصیلم را در دانشگاهی دورافتاده پرداخت کرده بودند و نمیخواستم از چالش های زندگی دانشجویی در کانادا که با آنها مواجه هستم مطلع شوند. به طور کلی، سختیها را تحمل کردم تا به هدفم برسم.
یک روز سرد در ایستگاه اتوبوس، وقتی کودکی که زمین خورد و بلند شد را دیدم، فهمیدم که باید خودم را جمعوجور کنم. از سوی دیگر، این لحظه جرقهای بود که مرا به جلو هل داد. شروع کردم به استفاده از فرصتهای اطرافم و داوطلب شدم. با آدمهایی از سراسر جهان آشنا شدم که مثل من با چالش های زندگی دانشجویی در کانادا دست و پنه نرم میکردند درنتیجه این حس، قدرت به من داد.
یافتن خانه در رجینا
در سال گذشته، بهعنوان رهبر سفیر، به «دانشگاه رجینا» کمک کردم تا مراسم استقبال پاییزی را برای بیش از ۱۰۰۰ دانشجوی بینالمللی برگزار کند.
بدین ترتیب، زندگی دانشجویی در کانادا برایم مفهومی تازه یافت. شش ماه بعد، دختری از جنوب آسیا به من گفت که در روز استقبال، حس بودن در خانه را تجربه کرده و آرزو دارد مانند من به دیگران کمک کند. حرف هایش دلم را گرم کرد. آن شب، با چشمانی پر از اشک شوق به خانه بازگشتم و دریافتم تلاشهایم به ثمر نشسته است.
به علاوه، این تجربه مرا از کسی که همیشه تحت مراقبت بود به فردی تبدیل کرد که از دیگران مراقبت میکند. حالا میتوانم درس، داوطلب شدن، خرید و آشپزی را مدیریت کنم. در طول زندگی دانشجویی در کانادا، رجینا تبدیل به خانه من شده است. چون جامعهای ساختم که در آن همه احساس خوبی دارند.
خانهای دور اما شیرین در قلب کانادا
زندگی دانشجویی در کانادا هنوز هم گاهی حس غریبی دارد. اما اگر لازم باشد، دوباره این مسیر را میروم. این چالش های زندگی دانشجویی در کانادا مرا به آدمی مستقل و هدفمند تبدیل کردهاند.
طبق تجربهام، مهاجرت به کانادا فقط گرفتن مدرک نیست؛ بلکه فرصتی برای رشد و ساختن دنیایی بهتر است. امروز، ۱۱/۵۰۰ کیلومتر دور از بنگلادش، خانهای پیدا کردهام که به آن افتخار میکنم.
منبع: سیبیسی