عباس كیارستمی؛ جام جهاننمای فرهنگ ایران در سینمای جهان
مجله نیویورکر در فهرستی جدید از پنجاه فیلم برتر در قرن 21 نامبرد و استاد ایرانی رتبه سوم را از آن خود کرد. “مثل یک عاشق” آخرین ساخته عباس کیارستمی در فهرست پنجاه فیلم برتر در قرن 21 از نگاه مجله نیویورکر قرار گرفت.
مثل یک عاشق فیلمی ژاپنی با مشارکت کشور فرانسه، محصول سال 2012 به نویسندگی و کارگردانی عباس کیارستمی است. این فیلم در 21 می 2012 در شصت و پنجمین دوره جشنواره فیلم کن در سالن گرند لومیر نشان داده شد و منتقدان کن را به دو دسته تقسیم کرد. برخی آن را فیلمی ضعیف دانسته و برخی مثل درک مالکوم و میشل سیمون آن را ستودند. برخی آن را مرواریدی ظریف در سینما و رقصی تأمل برانگیز در امتداد مبهم دو مرز خیال و واقعیت دانستهاند.
کمی درباره داستان فیلم:
مثل یک عاشق داستان زندگی دختری در شهر توکیو است که در یک فاحشه خانه مشغول به کار است. این فیلم دو روز از زندگی “این آکیکو” این دختر جوان را نشان میدهد که به دلیل شغلی که دارد شک دوست پسرش نوریاکی را برانگیخته است. در ادامه آکیکو به اصرار کارفرمای خود برای انجام کارش نزد پیرمردی به نام “واتانایی تاکاشی” میرود.
آکیکو در راه پیغام های مادربزرگ اش را که روی موبایل او ضبط شده اند چک می کند و حرف های مادربزرگ نشان از این است که او از راهی دور برای دیدن نوه اش آمده و در حال حاضر تقریباً چهارده ساعت است که در خیابان ها منتظر اوست. آکیکو که شرایط مناسبی ندارد به دیدن مادربزرگ نرفته و توسط یک تاکسی به منزل واتانابی برده می شود.
هیچ اتفاقی در آن شب بین آکیکو و واتانابی رخ نمی دهد و فردا واتانابی که یک معلم است آکیکو را به مدرسه می برد و آن جا منتظر می شود تا او برگردد. در این زمان نوریاکی نزد واتانابی آمده و گمان می کند که او پدربزرگ آکیکو است، واتانابی نیز به دروغ خود را پدربزرگ آکیکو معرفی می کند و این در حالی است که واتانابی هیچ فرزندی ندارد و ….
در ادامه از شما دعوت می کنیم با نظرات این استاد بزرگ بیشتر آشنا شوید:
استاد ایرانی در کنار لویی مال، اریك رومر، مایكل هانكه كلاس
بعد از این ویدیوی جالب از شما دعوت می کنیم خواننده مارتن ده روزه مارتین اشنایدر در کوبا و در کنار استاد ایرانی سرشناس آقای کیا رستمی باشید. (ترجمه و باز نشر از وب سایت ایندی وایر )
همهچیز مثل جادو بود و سوررئال به نظر میرسید
پس از اینكه از دانشگاه كلمبیا فارغالتحصیل شدم و سالها برای فیلمنامهنویس شدن زحمت كشیدم بالاخره سال 2013 توانستم نخستین فیلم بلندم «رابطههای از دست رفته» را كه فیلمی مستقل و كمدی-رمانتیك بود بسازم. این فیلم در جشنوارههای مختلف جایزه تماشاگران را به دست آورد و در جدول فروش مستقل «آیتونز» رتبه اول را كسب كرد و وبسایت پلیلیست من را فیلمسازی نامید كه باید چشم از رویش برنداشت.
همهچیز خوب پیش میرفت. به هالیوود و به آژانس استعدادیابی رفتم و ایدههای جورواجورم را مطرح كردم اما باز هم یك چیزی كم بود. در آن زمان نمیدانستم اما آن چیزی كه در حال روی دادن بود گفتن داستانهایی بود كه برایم اهمیت داشت و به نوعی نماد فیلمهایی كه میخواستم بسازم بودند. ایدههایم را میگفتم و روی فیلمنامههایی كار میكردم كه فكر میكردم فروش میروند و در تمام این مدت فراموش كرده بودم به چه دلیل وارد دنیای سینما شدهام؛ برای اینكه بالا و پایینهای قصه، فاصله طبقاتی، اختلافات مذهبی، خودشناسی و خانوادههای از هم پاشیده را تعریف كنم، درواقع درونمایههای واقعی زندگی مانند خزههایی كه روی سنگ میچسبند، در ذهن من جای گرفته بودند.
سپس بعد از اینكه در پروژههای فیلمسازی مختلف موفق نبودم، نوشتن را موقتی كنار گذاشتم و با خانوادهام از نیویورك رفتم تا روی تكنولوژی كارآفرینی سرمایهگذاری كنم. فیلمسازی باید منتظر میماند… شاید از طریق نشانههای آسمانی بود كه در وبسایت ایندیوایر مقالهای را درباره كارگاه فیلمسازی عباس كیارستمی در كوبا خواندم. عباس كیارستمی؟ كوبا؟
بله. او در امریكا است و در كنار لویی مال، اریك رومر، مایكل هانكه كلاس فیلمسازی برگزار میكند.
او استاد فیلمسازی است كه من بهشدت از دیدن فیلمهایش به وجد میآیم. فكر كردم: «چه چیزی بهتر از این است كه در كوبا همراه با استاد، خودم را در دنیای فیلمسازی غرق كنم، لحن فیلمسازیام را ارتقا ببخشم، نویسندگیام را پرورش دهم و فعالیتهای هنریام را به روز كنم.»
میدانستم باید این سفر را آغاز كنم و بدین شكل دوباره آن وجد به فیلمسازی را در وجودم زنده سازم. هفتهها بعد، پس از اینكه به مدرسه بینالمللی فیلم و تلویزیون همان مدرسه فیلمسازی مشهور در كوبا، رسیدم. در سالن تئاتری و در كنار 52 فیلمساز پرشوق دیگر نشسته بودم و میشنیدم عباس كیارستمی این حرفها را ادا میكند: «اینجا نیامدم كه درسی بدهم، اینجا هستم تا دانستههایتان را بهتان یادآوری كنم.»
و بدینترتیب سفر 10 روزه فیلمسازی من با 52 شركتكننده در كارگاه عباس كیارستمی در كوبا آغاز شد. این برنامه با مجموعهای از مقدمات، سخنرانیها و نمایشها شروع شد و در نهایت از ما خواسته شد آخرین فیلم كوتاهمان را در تالار كنفرانس گلابر روچا روی پرده ببریم.
مترجم كیارستمی صحبتهای او را ترجمه میكرد: «اثر با درونمایه شروع میشود، اینطوری همهچیز آسان میشود.»همه فیلمها باید با درونمایه «كوبا» ساخته میشدند؛ این درونمایه را خود كیارستمی انتخاب كرد. طی آن 10 روز علاوه بر كمك كردن به بقیه شركتكنندهها، باید مینوشتیم، بازیگر انتخاب میكردیم، فیلمبرداری و تدوین فیلم را انجام میدادیم. باید تحت اجبارهای دستنیافتنی كار میكردیم اما اطمینان عباس از اینكه ما در نهایت از خودمان و كارمان راضی خواهیم بود، نشان میداد او راهنمای قابلی است.
آن شب زیر سقفی كاهگلی كه روی محوطهای باز قرار گرفته بود، جمع شدیم و گذشتهمان را برای یكدیگر تعریف كردیم و به آینده احتمالی پیش رویمان نگاهی انداختیم. فیلمسازان و هنرمندان از سراسر جهان در آنجا حضور داشتند و هر كدام سحر و جادوی عباس كیارستمی را احساس میكردند.
روز دوم، باید ایدههای خود را با كیارستمی جلوی دیگران در میان میگذاشتیم. كیارستمی میگفت: «فیلمهای كوتاه امكانات زیادی را در اختیار ما قرار نمیدهند. آنها را ساده بسازید.» هدف این نبود كه تایید او را بگیریم تا فیلم را پیش ببریم بلكه او قصد داشت ما را ترغیب كند تا تصوراتمان را ساده بیان كنیم: «اگر نتوانید داستانتان را خلاصه كنید، بنابراین اصلا داستانتان را نمیدانید. تصاویر و صحنهها را شرح دهید. كی؟ چند ساله است؟ او را چطور میبینیم؟ تصور كنید دوربین را تنظیم كردهاید و آماده فیلمبرداری هستید.»به هنگام وقفههایی كه بین صحبتهای بچهها پیش میآمد، فهمیدم اغلب دیدگاههای كیارستمی در فیلمسازی و داستانسرایی پراگماتیك هستند: «با آدمها و لوكیشن كار را شروع كنید… شخصیتها را با لوكیشن واقعیشان تطبیق دهید… این كار به این معنی نیست كه فیلمتان مستند خواهد شد، وقتی داستانتان را وارد فیلم میكنید، فیلم شخصی میشود… داستانهای كوتاه نیاز به یك پایان دارند؛ در این نوع فیلمها به یك ماجراجویی احتیاج است؛ یك ماجرای دور از انتظار. داستان را تصویر به تصویر بسازید.
آن شب كم كم داستان فیلمم شكل گرفت، بارها آن را از نو چیدم و قبل از اینكه نخستین فریم را فیلمبرداری كنم شكلی تازه به آن دادم.
كیارستمی توصیه كرده بود: «شك و تردید به دلتان راه ندهید. اگر چیزی را كه دوستش دارید، دیدید آن را هم در فیلم بگنجانید.»كمپانی «بلك فكتوری سینما» و مدرسه فیلمسازی بازدید از یك كارخانه تنباكو و چندین دهكده را ترتیب دادند. استادان به ما توصیه كرده بودند در این مناطق و محلهها داستانهای خود را پیدا كنیم. 50 فیلمساز متفاوت 50 داستان مختلف در این مناطق پیدا كردند و همین خیلی جالب بود، هر كدام از ما به دنبال الهامات و حقیقتی بودیم كه برایمان پیدا و پنهان بود. یاد نقلقولی از «ویرجینیا وولف» افتادم: «اگر نتوانی حقیقتی را درباره خودت بگویی نمیتوانی حقایقی كه مربوط به دیگران است را بازگو كنی.»
بنابراین وقتی به حرفهای مردم گوش میدادم، از آنها سوال هم میپرسیدم و در جوابهایشان عمیق میشدم تا داستان خودم را شكل بدهم. روز چهارم كه انگار روز سیام این كارگاه بود، روی فیلمهای دو فیلمساز دیگر كار كردم، طی روز روی روند یكی از فیلمها نظارت میكردم و طی شب روی نحوه كار دوربین فیلمساز دیگر. شبیه به این بود كه در مدرسه فیلمسازی باشم فقط همكاران حرفهای داشتم و در شخصیت یكی از داستانهای گابریل گارسیا ماركز همذاتپنداری میكردم: همان شخصیتی كه مدرسه كوبایی را با فیدل كاسترو در سال 1986 پایهگذاری كرد. همهچیز مثل جادو بود و سوررئال به نظر میرسید و احساس میكردم تواناییها فیلمسازیام در حال رشد هستند و تجربهای كه تا بهحال به آن دست نیافته بودم پیش رویام ظاهر شده است.
هر چند این رویا عمر كوتاهی داشت. روز بعد، لوكیشن و بازیگرانم را در مجموعهای از اتفاقات كافكاگونه از دست دادم و با یك «نه» قطعی از سوی مسوولان كارخانه تنباكو همهچیز تمام شد.
روز بعد سراغ داستان دیگری رفتم؛ داستانی حیرتآور از مادربزرگ و نوهاش، یك گاو و مزرعهدار. یك لحظه به این فكر كردم كه ممكن است هیچ فیلمی نسازم و كارگاه تمام شود. اما در كوبا بهتر است اتفاقات افسار را به دست بگیرند. بنابراین روز بعد در لوكیشن فیلمبرداری قرار گرفتیم و من به هنگام ناهار با مردم پوئبلو تكستایل صحبت كردم و داستانی به ذهنم رسید؛ داستانی درباره ایثارهایی كه برخی برای خانوادهشان میكنند.
آن شب، فیلمنامه را نوشتم. صبح روز بعد، بازیگرانم را دور هم جمع كردم؛ آنها بازیگران حرفهای بودند كه روز قبل برای تست به مدرسه آمدند. لوكیشنی را پیدا كردم و با كیارستمی مشورت كردم و با تهیهكنندگانم صحبت كردم تا در طول شب فیلمبرداری كنم. بازیگران حرفهای جلوی دوربین من آمدند و این در حالی بود كه بسیاری از همكلاسیهایم با بازیگرهای آماتور سروكار داشتند. اما كیارستمی به این فیلمسازها میگفت: با آنها مهربان باشید، اشتباهات آنها را ببخشید و با كارگردانی كردنتان خیلی آنها را راهنمایی نكنید، بگذارید خودشان راهشان را پیدا كنند و فیلم جلو برود. شما باید طوری كارگردانی كنید كه آنها این راهنماییهایتان را احساس نكنند و بدین شكل به آن چیزی كه میخواهید میرسید.
زیبایی این توصیه این بود كه من هم برای ساخت فیلمم از آن استفاده كردم. فضایی ساختم تا بازیگران بتوانند در آن جای بگیرند و با حس داستانی كه نوشته بودم ارتباط برقرار كنند. تنها كاری كه كردم این بود كه عبور و مرور را متوقف كردم، دوربین را روی پایهاش گذاشتم و كار بازیگرانم را با شگفتی تماشا كردم. نیمه دوم كارگاه را به تدوین و اتمام كار فیلممان گذراندیم. بعضی فیلمشان را زود تمام كردند و یك ساعت بعد از آن راهی هاوانا شدند و بعضی هم مثل من، ساعتها روی هر برداشتی كه گرفته بودیم، خط به خط دیالوگها و جزییات هر یك دقیقه فیلم وقت گذاشتیم. همانطور كه هر فیلمسازی میداند، بعد از اتمام كار است كه همهچیز روبهراه میشود و حالا بعد از اتمام كار، صحبتهای كیارستمی كم كم جان میگرفتند؛ پندها و توصیههای كیارستمی خودشان را در فیلمی كه ساخته بودم، نشان دادند.
كیارستمی در خلال كلاسها به ما گفته بود: «اگر فرمول را یاد بگیری، تقلید صرف كردهای. هنر در تنوع دیده میشود.»من نه تنها فیلمنامهای نوشتم و فیلمی ساختم كه به فیلمهای قبلیام شباهتی نداشت بلكه تصویربرداری را هم خودم انجام دادم. تصویربرداری چالشی بود كه از آن میترسیدم اما بیدرنگ با آن روبهرو شدم.
در آخر، فكر میكنم هر فیلمسازی كه در این كارگاه شركت كرد با یك مانع منحصر بهفرد مواجه شد و هركدام از ما به خاطر وجود چنین مانعی، رشد كردیم. از میان 52 فیلمی كه در روز آخر ارایه شدند، هیچكدام به یكدیگر شبیه نبودند. صحنههای رویاگونه، داستانهایی درباره دوستی، سگی گمشده، امید، ماهیگری، خانوادههای از هم پاشیده، عشق و داستانهای دیگری كه وجود ما را تعریف میكردند. كیارستمی در انتهای روز آخر به ما گفت: «من چیزی به شما یاد ندادم، نتیجه كار در وجود خود شما بود. »
حالا دوست دارم باور كنم نتیجه فیلم من «پنج سال»، در درون من و جزو ظرفیتهای من بوده است اما نمیتوانم فراموش كنم كه نتیجه كارم مرهون مدت زمانی است كه با عباس كیارستمی گذراندم.
منبع: روزنامه اعتماد