فرزانه ابراهیمیان – امروز پنجاه ساله شدم. درست نیم قرن پیش بدنیا اومدم. باورم نمیشه پنجاه سال!!! از خودم میپرسم یعنی پیر شدم؟؟؟؟ فکر کردن بهش خیلی سخته. شاید دچار بحران میانسالی شدم. اینکه رقص شعله های شمع رو رو عدد پنجاه کیک تولدت ببینی. گاهی وقتا ادم دلش میخواد واقعیت زندگیش رو نبینه. یا اونها رو پس بزنه تا جلوی چشمش نباشن. کاش یه صندوق چه بود که ادم میتونست چیزهایی رو که نمیخواد بزاره توش و درشو ببنده. ویه قفل بهش بزنه تا نتونن دوباره سر راهش سبز بشن.یا اینکه چشماشو ببنده و به یه جای دیگه و زمان دیگه فکر کنه. همه یه پارادایز زیبا دوست داشتنی تو پستوی ذهنشون دارن. که ساعتهای بیقراریشون رو تو شهر ارزوهاشون سپری کنن.
واقعیت اینکه الان تو تحریم هستیم. و ترامپ تهدید کرده و همه چیز داره روز به روز گرونتر میشه.. یا اینکه دلار سوار یه فضا پیما شده و ریال داره پنچریه دوچر خهاش رو میگیره. واقعیت اینکه……….
اخ چقدر بعضی واقعیت ها واقعی اند انقدر واقعی که لحضه ای نمیشه ندیدشون. انگار نور افکن دارن. یه نور افکن بزرگ و پر نور. همه جا نورشون پخش میشه. حتی موقع خواب هم از لا ی پلک چشمت رد میشن و وارد خوابت میشن. و خوابت رو هم واقعی میکنه. نمیزارن خواب طلایی ببینی نمیزارن خواب رویایی ببینی.. نمیزارن خواب ببینی. با این اوصاف فکر کنم کل ملت دچار بحران میانسالی بشن.
وقتی ادمها تو شیب سرازیری عمرشون مییفتن. شبها و روزها عین برق و باد میگذره و فقط جای پاش باقی میمونه روی صورت و تک تک سلولهاشون.
امروز هوای دلم بدجور گرگ و میشه!!!!!
نوشته شده توسط فرزانه ابراهیمیان
بی تعارف با شما نسبت به انتشار مطالب، باز نشر مطالب، داستان ها و نوشته های مخاطبین رسانه هدهد کانادا می پردازد و بدیهی است که این رسانه هیچگونه مسئولیتی در قبال نوشته های منتشر شده در این صفحه ندارد بی تعارف با شما صفحه ای است که می توانید نوشته های خود را در آن منتشر کنید.