اختلال خوردن، نوعی اختلال در نحوهٔ غذا خوردن است که از حالت طبیعی خارج شدهاست.
مثلاً اگر فرد از خوردن غذای کافی امتناع میکند، یا بیش از اندازه غذا میخورد، یا پس از مصرف غذا اقدام به مصرف مسهل میکند، یا عمداً استفراغ میکند و یا ترکیبی از اختلالات فوق را داشته باشد، به اختلال خوردن مبتلا شدهاست.
اختلال خوردن، شامل افکار و رفتارهای کنترل نشدهای است که الگوهای بیمارگونهٔ غذا خوردن را القاء میکنند.
زنان و مردانی که به این اختلال دچارند، تصور غیر واقعی و تحریف شدهای از بدن خود دارند. مثلاً این افراد همیشه فکر میکنند که بیش از حد چاق هستند.
دریافت کمک ممکن است برای مردان بسیار سخت به نظر برسد چرا که بسیاری تصور میکنند که اختلالات خوردن فقط زنان را تحت تاثیر قرار میدهد.
توضیح عکس: گووگری والترز مینویسد: من همیشه با بدنم مشکل داشتم، اما نزدیک به چهار دهه طول کشید تا فهمیدم به اختلال خوردن مبتلا هستم.
این داستان اول شخص توسط گوگوری والترز نوشته شده است که در پنجاهمین سال زندگی خود متوجه شد که به اختلال خوردن مبتلاست.
اولش با یک دست شلوار شروع شد.
من از ۱۱ سالگی که در آن برای سال تحصیلی جدید یک شلوار جین هاسکی گرفتم نسبت به وزنم حساس بودم. من مقداری شکم داشتم که بهم میگفتند: «وقتی بزرگ بشی از بین خواهد رفت.» فکر میکنم که من بزرگ شدم، اما برچسب شرمآور چاق با من ماند.
بیشتر زندگی من تحت تاثیر برچسبهاست، برخیشان خوب و برخی بد. هاسکی. بدون شکر. بدون چربی. دوقطبی. گِی. و در نهایت، مبتلا به بیاشتهایی عصبی. من در دهههای ۷۰ و ۸۰ که در آن تمام افراد دیوانه رژیم گرفتن بودند، بزرگ شدم. با اینکه به نظر میرسید مردان اهمیت چندانی هم به آن نمیداند و راجع به آن صحبت هم نمیکردند، زنان زیادی نسبت به این مسئله وسواس داشتند. هر بار که روی ترازوی حمام پا میگذاشتم ناراحت میشدم. از خود میپرسیدم آیا افزایش وزنم بخاطر بلند شدن قدم بود یا داشتم چاق میشدم؟
من در دوران نوجوانیام، پیتزاهای یخزده زیادی خوردم و با آنها نوشیدنی Tab، Diet Dr. Pepper و Diet Faygo هم میخوردم.
در آن زمان، بدون قند و بدون کالری واژههای پر سر و صدایی برای لاغری بودند و من این نوشابههای گازدار را بدون اینکه درباره اخبار روز که میگفتند ساخارین باعث ایجاد سرطان در موشها میشود، نگران شوم، میخوردم. من از اینکه آن موقع چاق بنظر برسم خیلی بیشتر از شیمی درمانی در آینده میترسیدم.
در دانشگاه، رژیم گرفتم که در حین کاهش وزن، اشتهایم را هم از بین میبرد. هیبت شش فوت و یک اینجی من به ۱۲۰ پوند رسید. با مداخله دوستانم، من ده سال بعد را بین مقدار زیادی از Häagen-Dazs و کیسههای خرید پر از مواد بدون چربی، جدیدترین لیبل آن زمان برای جذب افراد چاق مستاصل، گذراندم.
گاهی فکر میکردم مشکل از من است، ولی انکارش میکردم: حالا دندههایم معلوم نبود؛ مشکلی نداشت. شاید من خیلی شلوغش میکنم. من که هرگز نشنیده بودم که مردی اختلال خوردن داشته باشم. دوستانم همچنان تا ۳۰ سالگی التماسم میکردند که به دکتر بروم.
به دکتر مراجعه کردم. سرم پایین بود که زمزمه کردم:«من فکر میکنم اختلال خوردن دارم.»
دکترم هیچ سوالی نپرسید. در عوض به من گفت که وزنم به نسبت سنم مناسب است و جای نگرانی نیست. این دیدار آنچه را که دربارهاش شک داشتم تایید کرد: مردان نمیتوانند اختلال خوردن داشته باشند.
من چرخههای غذا خوردن نسبتا معمولی و سپس دورههای محدودیت شدید غذایی و ورزش افراطی را ادامه دادم. هیچوقت از اینکه چقدر باید بدنم را درک میکردم به خود نلرزیدم و به خودم نیامدم. به عنوان یک شناگر معمولی به استخر انتهای شهر میرفتم تا کسانی که میشناختندم، مرا بدون پیراهن نبینند و همچنان از استراتژیهای بیشتری برای مبارزه با چربی استفاده میکردم.
بعد از یک فروپاشی شدید روانی، در بخش روانی یک بیمارستان ۵۳ ساله شدم.
من که هیچ کنترلی بر بستری شدنم نداشتم، با مقاومت در برابر غذا و عصبی کردن پرستاران و یک متخصص تغذیه که سعی در افزایش مصرف غذای من داشتند، سعی بر کنترل محدود بدنم داشتم. سرانجام پس از دو دهه بعد از طرح این موضوع برای اولین بار، به یک طرح مربوط به اختلال خوردن ارجاع داده شدم.
اولین مرحله ارزیابی بود. من فکر میکردم که معیارهای مربوط به اختلال خوردن را ندارم. داشتم خودم را گول میزدم: سن اشتباه، سایز بدن اشتباه و جنسیت اشتباه. من تنها مرد اتاق انتظار پر از زنان جوان و مادرانشان بودم. طی ارائه مقامات بهداشت محلی درباره اختلالات خوردن، آناتومی یک زن در اسلایدی ظاهر شد. اما چیزی مربوط به مردان وجود نداشت.
زمانی که به من گفتند که مبتلا به بیاشتهایی عصبی هستم، اشکم درآمد. احساس میکردم که مشکلم بالاخره رو شده بود و مبارزههایم بیخود نبوده است.
توضیح عکس: گرگوری والترز مینویسد که علیرغم طیف وسیعی از روشهای درمان، او در برابر رژیم غذایی سالم بسیار مقاومت میکند.
این قضیه مربوط به چهار سال پیش بود. از آن زمان به بعد متوجه شدهام که ۲۵ درصد مبتلایان اختلال خوردن را مردان تشکیل میدهند و به نسبت زنان بیشتر در معرض خطر مرگ قرار دارند؛ چرا که تمایل کمتری نسبت به کمک گرفتن دارند. برقراری ارتباط با دیگران در جلسات گروهی دشوار است. من به ندرت کسانی را مثل خودم میبینم. گاهی اوقات، مرد دیگری هم هست، اما من برقراری ارتباط برایم سخت است.
من شدیدا نیاز داشتم که با مردان دیگر که مبتلا به اختلالات خوردن هستند، همدردی کنم و در مورد شرم و خفتی که تحمل میکنند و تا حدودی با تجربیات زنان متفاوت است، ارتباط برقرار کنم. به همین دلیل سعی کردیم که یک گروه مردانه راهاندازی کنیم، اما پس از چند جلسه، از چهار نفر فقط به من ختم شد.
با وجود طیف وسیعی از روشهای درمانی که رویم انجام میشد، من مقاومت زیادی در برابر رژیم غذایی سالم از خود نشان میدادم. روزهای من بر اساس محدودیت غذایی و ورزش پیش میروند و تا کنون پیشرفتی نداشتهام.
فکر میکنم شاید اگر پزشکان بیشتر، مردم عادی و خود من در ۳۰ سالگی اطلاعات بیشتری راجع به مردان مبتلا به اختلالات خوردن داشتبم، من شانس بیشتری داشتم. اما از آنجایی که همچنان امیدوار هستم که روزی آماده تغییر باشم، از مردان دیگر هم میخواهم که به دنبال کمک بروند.
- عضویت در کانال تلگرام رسانه هدهد کانادا
- هم اکنون شما هم عضو هفته نامه رسانه هدهد کانادا شوید
منبع: سیبیسی