حادثه دلخراش، آسیبپذیری، وابستگی… خوشتان بیاید یا نه، نمیتوانیم برای همیشه این ضعفهای شخصیتی را از بین ببریم.
«مویا سارنر» یک روانکاو NHS (سرویس سلامت ملی) است که کتاب “وقتی بزرگ شوم – گفتگو با بزرگسالانی که به دنبال بزرگسالی میگردند” را منتشر کرده است. مویا در ادامه به قلم خودش توضیح میدهد که چرا هرگز نمیتوانیم از ضعفهای شخصیتی خود، برای همیشه خلاص شویم.
بخشی از کتاب وقتی بزرگ شوم؛ اشارهایی به رهایی از ضعفهای شخصیتی
زمان کودکیام زیاد گریه میکردم. با تمام وجود آرزو میکردم که چنین بچهننهای نباشم. خیلی خوب احساس شرمندگی آن زمان را به خاطر دارم. شب یکشنبه روی تختم نشسته بودم و با گونههایی خیس از اشک، گمان میکردم که وقتی بزرگتر شوم، دیگر گریه نخواهم کرد. قرار بود یک زن قوی، با اعتماد به نفس و توانمند باشم و دیگر هرگز احساس دختربچهای را که دوست نداشت فردا صبح به مدرسه برود و میخواست پیش مادرش بماند، نداشته باشم. از ضعفهای شخصیتی خودم متنفر بودم و عاجزانه میخواستم از دستش خلاص شوم. آن زمان، یک زندگی بهتر برایم چنین معنایی داشت.
از زمانی که روانکاو شدهام، بیمارانی را دیدهام که یکی پس از دیگری دوست داشتند از ضعفهای شخصیتی خود دور شوند. حتی زمانی که خودم بهعنوان بیمار در مطب روانکاو دیگری حضور یافتم، شاهد بروز همین خواستهها در خودم نیز بودم.
اگرچه اغلب به حضور ضعفهای شخصیتی خود آگاه نیستیم، اما این آرزو یک خصلت همگانی است. فکر میکنیم اگر به اندازه کافی تلاش کنیم، اگر کتاب خوددرمانی جادویی، تراپیست مناسب، مربی شخصی یا حتی فیلتر اینستاگرامی خاصی را پیدا کنیم، بالاخره موفق خواهیم شد تا بخشهایی از خودمان که نسبت به آنها احساس شرم یا نفرت داریم و نمیخواهیم وجودشان را بپذیریم، حذف کنیم.
چگونه ضعفهای شخصیتی خود را تشخیص دهیم؟
اگر ضعفهای شخصیتی را در خودتان سراغ ندارید، از خود بپرسید کدام ویژگی دوستان، خانواده یا همکارانتان شما را آزار میدهد؟ علت این که رفتارهای خاصی بیش از اندازه آزارتان میدهند این است که شاید، ناخودآگاه، شبیه خصلتی در خودتان است.
ممکن است آسیبپذیریای باشد که شخص فکر کند از دستش راحت شده، مثل من و بچهننه بودنم. شاید هم حادثهی دلخراشی است که فردی که تجربهاش کرده آرزو میکند هرگز رخ نداده بود. این بخش منفی، میتواند احساس نیازی باشد که دلمان میخواهد از پایه انکارش کنیم. شاید اگر همیشه به خودمان متکی باشیم نیازی نباشد به آن توجه کنیم. شاید هم از آنهایی هستیم که همیشه مراقب بقیه هستند، بدون این که اجازه دهند سایرین نیز مراقبشان باشند.
بیمار میتواند تمام موارد باشد اما در اغلب موارد ترکیبی از آنها است. همینطور این انتظار را دارد که من، به عنوان روانکار کمکش کنم تا ضعفهای شخصیتی خود را برای همیشه دور بیندازد. چنین خواستهای معمولا از خودآگاه فرد پنهان است و مستقیما با من به اشتراک گذاشته نمیشود. اما باز هم میتوان به روشهای دیگر از آن آگاه شد: من در رویاهای بیمارانم نقش جراحی را دارم که تیغ جراحی به دست گرفته.
آسیبپذیریها: فانتزیِ رهایی از ضعفهای شخصیتی یا واقعیتِ رشد؟
این که فکر میکنیم میتوانیم تمام آسیبپذیریها، نیازها، آسیبهای روحی و وابستگیهایمان را از خود دور کنیم، حقیقتاً یک فانتزی بسیار قدرتمند است. تفکری بسیار خطرناک نیز هست. اگر این فانتزی را بهعنوان یک حقیقت بپذیریم، در نهایت همهمان کارمان به لوبوتومی میکشد. در نیمهی اول قرن بیستم، بسیاری از متخصصین علوم اعصاب باور داشتند که خارج ساختن قسمتهایی از مغز بهواسطهی جراحی یا استفاده از ابزاری نوکتیز برای ایجاد برش در اتصالات مغز، سبب بهبودی بیماریها و کاهش ضعفهای شخصیتی خواهد شد.
چیزی که از بیمارانم و خودم، طی پروسهی رواندرمانی یاد گرفتم این است که اینگونه ظالمانه کنار زدن آسیبپذیری و ضعفهای شخصیتی، دقیقاً مخالف نیرومندی است. چنین کاری بر خلاف بهبودی و رشد است. همچنین سبب ضعف و نادیده گرفته شدن ما میشود. بیمارانم بارها و بارها به من آموختهاند که یک زندگی بهتر صرفاً بهمعنی رهایی از حساسیتها نیست. اینگونه نیست که بیمار کاملاً احساس کند به خودش متکی است. همچنین تاکنون هیچ تجربهی دشوار یا دردناکی نداشته است.
اگر جلسات درمان واقعاً ارزشمند و بامعنی بوده باشند، بیمار با این ضعفهای شخصیتی ارتباط عمیقتری برقرار خواهد کرد. آنها برای چیزهایی که از دست دادهاند عزاداری میکنند. همچنین کمکم متوجه میشوند که چرا چنین تفکراتی پیدا کردهاند. بیماران تجربیات و احساسات دردناکشان را یکبار دیگر با خود همراه میکنند. اینبار قویتر و بهعنوان فردی باثبات که حداقل برای چندبار هم که شده، با بخشهایی از ضعفهای شخصیتی که از آنها فراری بوده، احساس همدردی میکند. وضعیت بهتر سلامت روان بهمعنای بهبود بخشیدن به ارتباطهای داخلی است، نه قطع کردنشان.
رشد واقعی؛ حلقههای عمر ما در درونمان زندهاند
«جیانا ویلیامز»، روانکاو کودکان، نوجوانان و بزرگسالان، میگوید که معنی واقعی رشد کردن همین است. او یکبار به من گفت: “ما شبیه درختان هستیم.” در سطح مقطع تنهی درخت، خطوط حلقویای را خواهید دید که مرکز را احاطه کردهاند. هر کدام از این خطوط به روزهای خاصی از عمر این درخت اشاره میکنند. ما هم برای همیشه یک بخش نوزاد، یک بخش کودک و یک بخش نوجوان در خودمان خواهیم داشت که هرگز از آنها رها نمیشویم. هر موقع سعی میکنیم آنها را پشت سر بگذاریم، مانند تنهی درختی میشویم که از درون خالی است. در جلسات تراپی به من گفت: “من فکر میکنم که ما همیشه نوزاد، کودک کمسنوسال یا نوجوان را در بیماران پیدا میکنیم. مثل طرحهای دایرهای داخل تنهی درختان، این شخصیتها و ضعفهای شخصیتی درون بیماران حاضر هستند.”
بیش از ۳۰ سال از آن روز که روی تخت نشسته بودم و آرزو میکردم که اشکهایم خشک شوند و ضعفهای شخصیتی خود را کنار بگذارم، میگذرد. اما اخیراً دوباره به یاد همان خاطره افتادم. شب یکشنبهای بود که دخترم برای نخستینبار در شیرخوارگاه میماند. خیلی احساس آسیبپذیری میکردم. درمانده بودم و بهسختی جلوی اشکهایم را میگرفتم. ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد: مادرم الان کجاست؟ کی میآید که فردا همراه من به شیرخوارگاه بیاید؟
آن دختر کوچک تا همیشه درون من باقی خواهد ماند.
ما همیشه نوزاد، کودک کم سن و سال یا نوجوان را در بیماران پیدا میکنیم. مثل طرحهای دایرهای داخل تنهی درختان، این شخصیتها درون بیماران حاضر هستند.
جیانا ویلیامز
دیگر دوران نوجوانی بهترین سالهای عمر نسلهای جدید نیست
منبع: دگاردین