اختلال تغذیه ام در دوران قرنطینه هیچگاه از من جدا نشد
بیاشتهایی در دوران قرنطینه، همچون مهمان ناخواندهای بود که دست از سرم بر نمیداشت.
عکس: در نبود دیگران، بی اشتهایی دوباره به سراغم آمده است تا دیدگاه من را نسبت به غذا و ورزش تغییر دهد.(ارسال شده توسط فیون هیوز)
این مقاله که از زبان اول شخص روایت شده، تجربه فیون هیوز دانشجوی ساکن مونترال را شرح میدهد.
من از زمان شروع پاندمی، برنامه روزانه هفتگیام را روی تخته وایتبردم یادداشت میکردم. این کار، تلاشی بیهوده برای جلوگیری از «تیره و تار» شدن روزهایم و از بین بردن احساس رکود و سکون زندگی در دوران قرنطینه بود. من به عنوان یک دانشجوی سال چهارمِ دانشگاه مک گیل، سال گذشته را به بطالت و بیهودگی نگذراندم، اما هیچگاه درس خواندن و مطالعه نمیتواند زمان از دست رفتهای که با دوستان و خانواده سپری نشده است را جبران کند.
در مواجهه با این دورانِ تنهاییِ کسالتبار و رخوتانگیز، متوجه شدم که مجددا به یک یار و همراه قدیمی روی آوردهام:
بیاشتهایی عصبی.
افکار مرتبط با غذا و ورزش، برای پر کردن شکافهای ناشی از خودانگیختگی، اطمینان طلبی و معاشرتهای حضوری وارد عمل شده بود. برای من اختلال تغذیه همچون یک مهمان ناخوانده ناخوشایند است که بیشباهت با ویروس کرونا نیست.
پاندمی کووید از سال گذشته گریبانگیر ما شده است اما اختلال بیاشتهایی برای اولین بار در سال ۲۰۱۵ وارد زندگی من شد. من به سرعت از یک نوجوان ۱۷ سالهی عاشق نوتلا، به یک فرد داغون و مضطرب که حتی از خوردن شیر ۲٪ نیز وحشت داشت، تبدیل شدم. من برای خودم تنبیهاتی نظیر دویدن را در نظر میگرفتم، قبل از اینکه برای دویدن عصرانهام اقدام کرده و بیرون بزنم. در کلاس مینشستم و در مورد غذایی که هرگز به خودم اجازه نمیدادم که به آن لب بزنم، خیالپردازی میکردم. آنقدر به خودم گرسنگی میدادم که با اطرافیانم با نامهربانی برخورد میکردم، اگرچه باید اعتراف کنم که بیرحمانهترین رفتارها را نیز با خودم داشتم.
با این حال من خوش شانس بودم، زیرا عزیزانم به من کمک کردند تا متوجه شوم که حالم خوب نیست.
واقف شدن به آن، کار آسانی نیست، چرا که مبتلایان به اختلال تغذیه اغلب فکر میکنند که «آنقدرها هم بیمار نیستند.» پس از ماهها تلاش برای یافتن روش درمانی مناسب، سرانجام یک دورهی یک ساله پر ماجرا، که شامل درمان سرپایی و بستری در بیمارستان بود را آغاز کردم. در یک مفهوم پیچیده، من خوش شانس بودم که توانستم به سرعت به کمکهای پزشکی دسترسی پیدا کنم و تنها عاملی که باعث آن شد این بود که سوءتغذیه، ضربان قلب من را به طور خطرناکی پایین آورده بود.
پروسه درمان نیز فوقالعاده چالشبرانگیز و فوقالعاده رضایتبخش بود.
آهسته آهسته یاد گرفتم که خودم مستقلانه مسئولیت تغذیهام را بر عهده بگیرم و در نهایت به دانشگاه رفتم. البته، پروسه بهبودی نه خطی است و نه فوری: در طول سه سال اول لیسانس، من همچنان در مورد غذا و ورزش نگرانیها و دغدغههایی داشتم. با این وجود، توانستم این بهبودی، که برای اولین بار در روشهای درمانم با آن مواجه شده بودم را تثبیت کنم.
من از شام خوردن با دوستانم لذت میبردم، به نانواییهای محلی سر میزدم و حتی در حد متوسط ورزش را دوباره شروع کردم. افکار مربوط به بیاشتهایی هنوز هم من را به طور کامل رها نکرده است، اما در حال حاضر خیلی به آنها بها نمیدهم و در ذهنم کمرنگتر شدهاند.
سپس پاندمی کووید شروع شد. دانشگاه، کار و زندگی اجتماعی من همگی آنلاین شدند و خیلی زود احساس کردم که برای غرق نشدن دارم سخت تقلا میکنم. البته در واقعیت نیز من نمیتوانستم در آب پا بگذارم چرا که همه استخرها بسته بودند؛ بنابراین به ورزش در خانه روی آوردم. به خودم گفتم که این کار یک روش بی ضرر برای سالم ماندن است، و از این طریق میتوانم به روزهای تیره و تار همیشگیام، کمی تنوع بدهم.
با این حال، چیزی نگذشت که من مجددا به عادت ورزش بیرویه بازگشتم.
عکس: این عکس متعلق است به زمان فوت کردن شمعهای کیک تولد 18 سالگیام، همان وقتی که در اواسط پروسه درمان اختلال بیاشتهایی عصبیام بودم. این کیک بسیار خوشمزه بود، اما با فکر کردن به خوردن این دسر «پرخطر» کل وجودم را اضطراب فرا میگرفت.(ارسال شده توسط فیون هیوز)
از آنجایی که هیچ کس دور و برم نبود تا مرا برای این ورزش بیرویه بازخواست کند، من به طرز نگران کنندهای وسوسه میشدم که حتی از نقطه اوج خستگیام نیز فراتر بروم. تقریباً یک سال پس از شروع این بیماری پاندمی، نهایت توان خودم را برای سبک کردن تمریناتم به کار بردم، اما خیلی قبلتر از آن دچار آسیبهای ناشی از ورزش بیش از حد شده بودم. حالا درد زانویم من را متهم میساخت: «این بلا را خودت به سر گردن خودت آوردی».
من از بسیاری جهات، بر حفظ عادات غذایی خود تسلط بیشتری دارم.
به رویهی خوردن سه وعده غذایی و پنج میان وعده در روز ادامه دادهام و اغلب خودم را با خوردن غذاهای بیرونبر به چالش میکشم. اما در همین لحظه با طنز تلخی مواجه هستم: در حالی این یادداشت را مینویسم که در واقع کاملاً گرسنه هستم. من غذا میخورم و به اندازه کافی هم میخورم، اما یکی از عادات ماندگار اختلال تغذیه من، شامل به تعویق انداختن وعدههای غذایی برای خوردن آنها در زمانهای مخصوص خود میشود. مثلا هنوز وقت نهار نرسیده است، پس من نمیتوانم ناهار بخورم. این رویکرد کاملا غیرمنطقی است، خودم به آن واقف هستم، اما عادت، عادت است دیگر، قبول دارید؟
از آنجا که دیگر در جمع و همراه با دیگران غذا نمیخورم.
متوجه شدهام که مجددا به تعدادی از «عادات غذایی» قدیمیام روی آوردهام. زمانی که به تنهایی غذا میخورید، به راحتی زمان خوردن شام را به تعویق میاندازید، به همین ترتیب هنگامی که تنها برای خودتان آشپزی میکنید، به راحتی از پختن غذاهای پر دردسر و خطرناک اجتناب میکنید. در حال حاضر شخصِ خودم (یا در حقیقت اختلال بی اشتهایی من) کنترل بیش از حدی بر روی محتوای غذاها و زمان غذا خوردنم دارم.
عکس: فیون در حال آماده کردن غذای مددجویان مرکز Accueil Bonneau، پناهگاهی در مونترال، است. (ارسال شده توسط قیون هیوز)
کووید به طرز ناراحت کنندهای جغرافیای زندگی من را تغییر داده است. دیگر بین دانشگاه و خانه، محل کار و محل گذراندن اوقات فراغتم هیچ فاصلهای وجود ندارد. حتی در حین نوشتن این یادداشت نیز پشت میز آشپزخانهام نشستهام. دو قدم دورتر از یخچالم و سه قدم دورتر از کفشهای مخصوص دویدنم، من در حال مطالعه هستم و این شرایط فرار کردن از افکار مربوط به تغذیه و ورزش را دشوار میکند.
البته من گاها آپارتمانم را برای رفتن به این طرف و آن طرف ترک میکنم.
سفر به خواربارفروشی به یک ماجراجویی جزئی تبدیل شده است، پیادهروی کردن برای رسیدن به یک مقصد مشخص بسیار دلنشین به نظر میرسد، اما به عنوان یک فرد نجات یافته از اختلال تغذیه، این شرایط، خطراتی را به همراه دارد. کنار آمدن با سفرهای محدود شده به سوپرمارکت سخت بوده است. مخصوصا اینکه گاهی اوقات هنگام تصمیم گیریهای مرتبط با غذا با مشکلاتی مواجه میشوم. در شرایط پاندمی، رفتارهای بیپروا و سهلانگارانه برخی از خریداران من را آزار میدهد، لطفاً تا جایی که میتوانید ماسک خود را به درستی بر روی صورتتان قرار دهید!
علیرغم اینکه در حال حاضر (از لحاظ تئوری) از لغو قانون فاصله اجتماعی دو متری لذت میبرم، بخشی از من هنوز هم بدنی لاغرتر را طلب میکند. من هنوز هم به آنچه در آینه میبینم کاملاً اعتماد ندارم، بنابراین تشخیص اینکه آیا بدن من در طول پاندمی تغییر کرده است یا خیر دشوار است. من زمان زیادی را در تنهایی سپری کردهام و فکر میکنم که بدنم دستخوش تغییرات گستردهای شده است، اما کسی دور و برم نیست که بتواند به آن اشاره کند.
خوشبختانه، جنبه منطقی مغز من تمایل به پیروزی دارد:
من درک کردهام که هزینهی گرسنگی افراطی بیشتر از مزایای احتمالی کاهش وزن خواهد بود. شرایط حاصل از پاندمی کووید کشمکشهای ناخوشایند و ناخواستهی جدیدی را برایم به همراه داشته است، اما در این خصوص نسبتاً خوب عمل کردهام. من خوش شانس هستم چرا که دارای یک شبکه پشتیبانی قوی و مجهز به مهارتهای انطباقی سالم هستم. صادقانه بگویم، حفظ این سطح از بهبودی در طول یک بیماری پاندمی، به خودی خود یک دستاورد بزرگ محسوب میشود.
من به خاطر وضعیت سلامتی خود بسیار سپاسگزار هستم، اما به این واقعیت کاملاً آگاه هستم که ویروس کرونا لیست افراد منتظر برای درمان اختلال تغذیه و خوردن را طولانیتر کرده است. با این وجود، من از همه کسانی که در کشمکش با این اختلالات هستند، میخواهم که برای دسترسی به حمایتهای لازم اقدام کنند. اختلالات مربوط به تغذیه بسیار سخت است. به خصوص اگر در طول یک بیماری پاندمی نیز با آن مواجه باشید؛ اما امید همواره وجود دارد. پنج سال پیش، زمانی که در بخش بیمارستان به خاطر یک سس سالاد گریه میکردم، هرگز انتظار نداشتم که دوباره بتوانم خودم به خودم غذا بدهم.
با این حال من در این نقطه قرار دارم. روند بهبودی من یک پروسه در حال پیشرفت است. اما توجه داشته باشیم که پیشرفت یک کلمه عامل و وابسته به عمل است.
- عضویت در کانال تلگرام رسانه هدهد کانادا
- هم اکنون شما هم عضو هفته نامه رسانه هدهد کانادا شوید
منبع: سیبیسی