خوشبخت بودن، همان تلاش برای بدست آوردن است و من واقعا به این معتقدم، در گفتگو با خانم گلناز شکوهی مدیر موفق کارخانه کامپوزیت مونترال
مریم چارکی – با کار آفرین موفق و محقق ایرانی در مونترال، دکتر حسین برازقی توسط رسانه هدهد کانادا آشنا شدم و با علاقه و اشتیاق خاصی خبر های کارخانه AS Composite را در رسانه هدهد و دیگر رسانه ها دنبال کردم. ایشان برای من یک نمونه کامل کارآفرین موفق مهاجرایرانی هستند که با خلاقیت و سخت کوشی خود صاحب تکنولوژی منحصر به فردی شده اند.
تولید پانل های سبک و محکمی بعنوان یک صنعت مادر که می تواند جایگزین چوب و سیمان و حتی فولاد در تمامی ساخت و سازهای صنعتی و ساختمانی باشد. بعدها به اتفاق یک گروه کارآفرین، موفق به بازدید از کارخانه شدم و آنجا بود که افتخار آشنایی باخانم شکوهی نصیبم شد. (ویدیوی این بازدید را روی اینجا کلیک کنید تا مشاهده نمایید)
آنروز ایشان درکنار دکتر حسین برازقی با گشاده رویی و صمیمیت خاصی این کارخانه و نحوه تولید محصولاتش را به ما نشان دادند و به عنوان عضوی از تیم رسانه هدهد کانادا به سراغ ایشان رفتم تا ضمن یک گفتگوی صمیمانه چیزهای ازایشان یاد بگیرم و با خوانندگان رسانه هدهد نیزدر میان بگذارم. متنی که در ادامه می خوانید حاصل گفتگوی دوستانه رسانه هدهد کانادا با خانم گلناز شکوهی است.
خب خانم شکوهی عزیز ممنون از وقتی که در اختیارمان قرار دادید و خوشحالم که در خدمتتان هستم.
آنچه به وضوح می بینم شما چند مدیریت را در این کارخانه به عهده گرفتید، این همه توانایی و از عهده چند وظیفه مختلف هم زمان برآمدن! تسلط به شش زبان! فعالیت هنری و شرکت در کارهای داوطلبانه و خیرخواهانه … خانم شکوهی عزیز میخواهم بدانم چه پروسه ای منجر به این شد؟ یعنی هر کس داستان زندگی دارد، داستان زندگی شما از کجا شروع شد و به اینجا رسید؟
پاسخ به این سئوال خیلی سخت است، یعنی یک کتاب حرف هست و اول بهتر از کانادا شروع کنیم.
سال 1995 به کانادا آمدم، حسین بعد از من آمدند، آن موقع پسرم آریا 5 سالش بود آمدیم کانادا، دسامبر 95 و 11 ژانویه 96 من سر کلاس درس نشسته بودم!
یعنی درست پس از گذشت دو هفته از آمدن به کانادا؟
بلی! فردای روزی که رسیدم yellow page را باز کردم و دنبال کار گشتم!
چطور ممکن است؟ مگر شما تا این حد به زبان فرانسه مسلط بودید؟
خوب در ایران من به مدرسه بوعلی سینا شهر تبریز رفته بودم که زبان اصلی مدرسه فرانسه بود. سپس به دبیرستان رازی در تهران که یک مدرسه فرانسوی بود رفتم، پدرم خیلی دوست داشت که من زبان فرانسه را یاد بگیرم، به همین دلیل به تهران نقل مکان کردیم و من از دوران تحصیل با این زبان آشنایی داشتم.
پدرم معتقد بود که انگلیسی را من هر طوری که شده کامل یاد خواهم گرفت، ولی فرانسه را باید آموزش ببینم و یاد بگیرم. که این موضوع باعث شد موفق شوم تا در امتحان ورودی مدرسه رازی قبول شوم و تا مقطع دیپلم همانجا ادامه دهم و سپس ازدولت فرانسه موفق به گرفتن بورسیه شوم، در آن موقع همزمان در دانشگاه شریف رشته مهندسی سازه هم قبول شدم، رفتنم به فرانسه با انقلاب ایران همراه شد، اخبار ایران را با احساس گناه خاصی دنبال می کردم و دلم می خواست که ایران باشم، به خودم گفتم من باید برگردم ایران و آنجا درس بخوانم، اصرار پدرم کارساز واقع نشد حتی با اینکه بورسیه ام را به رشته پزشکی تغییر داده بودم باز هم نتوانستم که از وطنم دور شوم، وقتی برگشتم دو الی سه سال اول دانشگاه ها بسته شد و من دوباره بورسیه گرفتم، میخواستم برگردم فرانسه که این بار مرزها بسته شد و نتوانستم از ایران خارج شوم، قصه اش دراز است.
تمام این کارها را خودتان انجام می دادید یا کسی از خانواده کمکتان می کرد؟
پدرم سن اش زیاد بود، تمام کارهایم را خودم انجام میدادم و کمک عاطفی مادرم هم پشت و پناهم بود، پدرم من را مستقل بار آورده بود و مادرم همواره مشاورم بود.
پس پشت گلناز شکوهی با چنین سوابقی یک همچین پدر و مادری فداکار قرار داشتند؟
بلی، یکی از سرمایه های بزرگ زندگی ام پدرو مادرم بودند.
در زمانی که دانشگاهها بسته بود شروع کردم به تدریس و کار کردن در وزارت مسکن و شهرسازی، علاوه بر آن آموزش زبان فرانسه و ترجمه کتاب نیز جزو فعالیت هایم بود. دوره لیسانسم را ادامه میدادم که ازدواج کردم، البته داستان ازدواج من خیلی جالب است.
چه خوب پس این مصاحبه ادامه دار است انگار؟
من و همسرم تصمیم گرفتیم که در رشته صنایع دریایی و کشتی سازی ادامه تحصیل دهیم، بعد به تشویق برادرم تصمیم گرفتم که به کانادا بیایم و همسرم را هم تشویق به مهاجرت کردم، آخرین محل کارم شرکت “مشانیر” در ایران بود، صاحب فرزندم آریا شدم که عزیز ویکی یکدانه من است، معتقدم مادر بودن حس خیلی خوبی دارد یعنی قابل مقایسه با هیچ لذتی در دنیا نیست.
از چه زمانی در کانادا وارد بازار کار شدید؟
از فردای روزی که به کانادا رسیدم جستجوی کار را شروع کردم آنهم از روی دفتر تلفن، به یاد دارم که به یک آژانس کاریابی دولتی رفتم و آنجا به من توصیه شد که اصلا دنبال کار نگردم و برگردم به محیط دانشگاه، خصوصا که آن زمان رکود اقتصادی عجیبی بر کانادا حاکم بود، برای همین درزمینه Aeronautic شروع به ادامه تحصیل کردم.
ولی باز بعد از یک سال از تحصیلم با تشویق استادم شروع کردم به جست و جوی کار، دو یا سه جا رزومه فرستادم و عرض دو هفته به طرز باور نکردنی در جنرال الکتریک کار پیدا کردم!
با درستان چه کردید!؟
تصمیم داشتم هم درسم را تمام کنم و هم کار کنم، که موفق شدم.
سخت نبود؟
خیلی! حتی استادم باورش نمی شد، چون پسرم هم کوچک بود و نیاز به مراقبت دایم داشت. درسم را تمام کردم و درGeneral Electric کارم را ادامه دادم، بعد تصمیم گرفتم به شرکت Dassault system بروم، همانجا کار میکردم که مصادف با 11 سپتامبر شد. توسط شرکت فراخونده شدیم و از ما خواستند فقط کسانی بمانند که قادرند 6 ماه خارج از کانادا کار کنند. که برای من با وجود بچه کوچک امکان پذیر نبود، از آنجا بیرون آمدم و به حسین پیوستم که شرکت را به راه انداخته بود واز سال 2003 تا کنون اینجا هستم.
خانم شکوهی عزیز از آنجا که 14 سال است که با همسرتان همکار هستید، همکار بودن با همسر چه مزایا و مشکلاتی دارد؟ یعنی از صبح تا عصر هم اینجا با هم هستید؟ یعنی هیچ مرخصی به هم نمی دهید؟
خب اوایل سخت است مثل زندگی مشترک تا هر کسی پیدا کند که باید چه کار بکند و چه نکند! این پروسه را در ایران شروع کرده بودیم و مدتی با هم کار کردیم، یک سری تصمیم های بزرگ همیشه با حسین بود، به علت اینکه ایشان زمینه تحصیلشان کامپوزیت بود. اوایل من فقط مدیر پروژه ها بودم ولی کم کم صاحب قدرت تصمیم گیری هم شدم و آنقدر سر جلسات مهم حضور پیدا کردم و همزمان سعی کردم که از هر چیزی که مربوط به داشتن بیزینس است سر در بیاورم که بالاخره موفق شدم.
این تقسیم کار به چه شکلی است؟
ایشان در زمینه تکنولوژی و مذاکرات با کشورهای خارجی مسئولیت دارند و مسئولیت قسمت اپلیکیشن کامپوزیت با من است، یعنی توسعه کسب و کار و پانلها جهت کاربردهای مختلف با من است، مسئولیت پیگیری و فروش نیز با من است، توسعه و پیشرفت و فروش تکنولوژی با ایشان می باشد.
با اختلاف سلیقه چه می کنید؟
خب اوایل سخت است ولی یواش یواش طرفین به قابلیتهای هم در زمینه خاص اعتماد می کنند. مثلا من در ارتباط با مشتری و تامین کنندگان، مذاکرات و طراحی کاربرد پانلها بیشتر فعالیت می کنم و معمولا از زمان سفارش تا حتی بعد از دریافت پیگیر هستم وایشان در ارتباط با طراحی پیشرفت ماشین آلات فعالیت دارند.
پس اینکه می گویند پشت هر مرد موفقی زن موفقی است، در مورد شما به شکل دیگری است. هم پشت و هم کنار این مرد موفق زن موفقی مثل شما قراردارد، چقدر سخت است پشت جبهه و خط مقدم را یک جا نگاه داشتن؟
واقعا خیلی سخت کار کردیم و بدون هیچ امکاناتی شروع کردیم، خیلی سختی ها و زحمت ها کشیدیم.
کاملا میفهمم. مهاجرت و از صفر شروع کردنها از یک طرف و داشتن یک سر پر از رویا از طرف دیگر آدم را سالها گیج می کند که آدم نمی داند از کجا باید شروع کند، درسته؟
یادم می آید اوایل سال 2003 وقتی هنوز ماشین تولید کامپوزیت نداشتیم با یک ماشین دستی یک قطعه کوچک اندازه کف دست درست کرده بودیم و تا اون سر کبک می رفتیم و نشان می دادیم و می پرسیدیم اگر یک ماشینی بسازیم که اینpanel را تولید کند برای شما میتواند جالب باشد؟ دولت کانادا و سازمان تحقیقات کانادا تا آنجا که می توانست کمکمان کرد و صد در صد پشت طرح و ایده ما ایستاد.
وقتی میگوییم که صاحب این تکنولوژی هستیم که قابلیت تولید نامحدود کامپوزیت به طول بی نهایت دارد، کسی باور نمی کند ولی وقتی کارخانه و محصولمان را می بینند خیلی علاقمند می شوند.
خانم شکوهی عزیز چه سیستم مدیریتی را جهت هدایت و کنترل نیروی انسانی خود در پیش گرفتید؟
این محیط مثل خانه است برای ما و همگی مثل خانواده هستیم، خیلی بالا و پایین داشتیم که همیشه با ما بودند، دایم در حال تحقیق و توسعه و تست هستیم که این تکنولوژی را همیشه به روز نگه داریم، مدت زیادی است که این تیم در کنارمان هستند، با اینکه می توانند حقوق بیشتری جاهای دیگری بگیرند ولی همچنان با ما ماندند.
هیچوقت چیزی را قایم نمی کنیم و همه چیز را در میان می گذاریم، همگی با هم دست به دست هم می دهیم که اگر بحرانی است آن را پشت سر بگذاریم، احساس کارمندی و ریئسی اینجا نیست، آزادند هر وقت خواستند بروند و بیایند و آنقدر خوب کار میکنند که نیاز به مدیریت نیروی انسانی نیست، همگی به اینجا احساس تعلق خاطر دارند.
تحمل این همه سختی و سرانجام به اینجا رسیدن یک انگیزه قوی می خواهد؟ چه انگیزه ای باعث تداوم راه شما شد؟
وقتی جوان بودم یکی از سئوالات اساسی ام این بود که خوشبختی یعتی چی؟ خیلی دلم میخواست بدانم خوشبختی واقعا چی هست و خیلی کتابها خواندم تا اینکه اتفاقا به کتاب ژان کریستف رومن رولان برخوردم که میگفت : “خوشبخت بودن، همان تلاش برای بدست آوردن است “و من واقعا به این معتقدم.
ولی شما زیاد کار میکنید اینهمه کار باعث خستگی افکارتان نمی شود؟
نه من از پس اش بر می آیم انگار، من بعد از اینجا که خارج می شوم خیلی کارهای دیگر هم دارم مثل اجرای برنامه های هنری داوطلبانه برای سالمندان، کلاس موسیقی و کلاس زبان اسپانیولی.
من عاشق موسیقی ام و پیانو میزنم، هر چقدر هم خسته باشم موسیقی آرامم می کند و زبان اسپانیولی یاد می گیرم و زمستانها استخر و اسکی و تابستانها شنا و دوچرخه سواری برنامه ثابت ورزشم است.
خانم شکوهی عزیز سئوال آخرم را در مورد ایران می خواهم بپرسم، هیچ شده است که به وطنتان فکر کنید و همیشه یک احساس تعلق و ادای دین نسبت به وطنتان با شما باشد؟
البته که همیشه با من این حس است و واقعا دوست دارم به وطنم خدمت کنم این همه سال در ایران درس خواندیم و باید هم خدمت کنیم اصلا به آنجا تعلق خاطر داریم. تلاش های زیادی هم برای این موضوع انجام دادیم که در مصاحبه سال گذشته همسرم با رسانه هدهد برخی از آنها به خوبی بیان شده است، که البته مشکلات زیادی هم در این مسیر برایمان تا کنون پیش آمده است.
خانم گلناز شکوهی عزیز از طرف خودم و دیگر همکاران رسانه هدهد کانادا از شما سپاس گزاریم که تقاضای مارا برای این گفتگو پذیرا بودید، صمیمانه برایتان آرزوی موفقیت میکنم.
تهیه و تنظیم: مریم چارکی
مطالب مرتبط توصیه شده:
با کارخانه دار مونترالی: من نه پارتی داشتم نه سرمایه ی آنچنانی، و نه آدم خاصی بودم
گزارش سی بی سی کانادا از کارخانه As Composite و صحبت به پنج زبان مختلف در این کارخانه
https://www.cbc.ca/news/canada/montreal/multilingual-workplace-dollard-des-ormeaux-1.4429531