دکتر بهرنگ صدیقی – آگهی تبلیغاتی شرکت آبجوسازی Molson Canadian، یکی از مشهورترین شرکتهای کانادایی، در سال ۲۰۰۰ عنوانش بود I am Canadian. در این آگهی ویدئویی مرد جوان سفیدپوستی که شلوار جین و تیشرت و پیراهنی با دکمههای باز بر تن دارد، وارد صحنهای شبیه به صحنۀ تئاتر میشود، پشتِ میکروفونی میایستد که در وسط صحنه قرار دارد، و شروع میکند با شور و حرارت بسیار به ایراد قطعهای خطابهمانند در وصف مردمان کانادا رو به سوی مخاطبانی ناپیدا. در پشتش پردۀ عریضی قرار دارد که ابتدا پرچم کانادا بر آن نقش بسته و بعد شروع میکند به پخش صحنههایی که هر یک وجهی از وجوه سرزمین و فرهنگ کانادایی است. خطابۀ این جوان البته با ذکر نکاتی آغاز میشود که یک کانادایی «ندارد» و در واقع وجوه تمایز کاناداییها را از دیگران، و بهویژه از امریکاییها برجسته میکند و بعد به تدریج در اواخر آگهی به نکاتی میرسد که مشخصۀ کانادا و کاناداییها است. در صحنۀ آخر هم وقتی جوان فریاد میزند I am Canadian، لوگوی آبجوی Molson Canadian بر پردۀ پشتش نقش میبندد.
عجیب است، نه؟! یک کمپانیِ خصوصی برای تبلیغ محصولش بیش از پرداختن به مشخصات و مزایای آن، به مشخصات مشتریانش میپردازد. البته درستتر این است که بگویم مشخصاتی را برای مشتریانش تعریف و در آنها تثبیت میکند. Molson به کاناداییها میگوید که کاناداییبودن یعنی چه. مثلاً میگوید «من به زبان انگلیسی یا فرانسه حرف میزنم، نه امریکایی»، «من نخستوزیر دارم، نه رئیس جمهور»، و اینکه «من به حفاظت از صلح باور دارم نه پلیسیگری و به تنوع باور دارم نه به همگونی… نام من جو است، من کاناداییام».
خب، بد هم نیست. با یک تیر چند نشان میزند. هم آبجویش را تبلیغ میکند، هم شور و شوق ملی برمیانگیزد، هم دقدلی تاریخیاش را از امریکا و امریکاییها و محصولات امریکایی یکجا خالی میکند. با این وصف، با رسانهای به نام تبلیغات سروکار داریم که مشغول تعریف و تثبیت هویت مشتریانش است. به نظر، پیشترها رسانه سرش به کار خودش گرم بود. مثلاً، تبلیغات کارش تبلیغ محصولات بود و عوامل و کسانی دیگر بودند که هویت میساختند. حالا اما همهچیز درهم شده است. گویا دوره و زمانۀ تخصصگرایی که زمانی از مهمترین مشخصههای دنیا و زندگیِ مدرن بود، دستکم با مشخصههای دوران مدرنش به سر آمده است. همه همزمان همهکاری میکنند. کمپانی خصوصی هم فعالیت اقتصادیاش را پیش میبرد، هم آموزش میدهد، هم هویت میسازد، هم سبک زندگی تعریف میکند، هم «ما» را در مقابل «دیگری» میگذارد. این فقط به Molson هم محدود نیست. در همین کشوری که ما همه ساکنیم، دستکم دو نمونۀ دیگر هم در همین خصوص بوده است: Tim Horton و Roots. باقیِ نهادهای اجتماعی هم همیناند؛ از خانواده گرفته تا مدرسه و جمعِ دوستان و همکاران و هممحلهایها و دین و زبان و قانون و چه و چه که خود فهرستی است ناتمام، همۀ کارهایی را که گفتم میکنند.
در این آشفتهبازار اما من کیستم؟… ایرانی؟ کانادایی؟ فارسزبان؟ مهاجر؟ کدامیک از کدام ویژگیهایی هستیم که این نهادها سعی دارند ما را با آنها تعریف کنند. و البته برای هرکدام از پاسخهای فرضیِ من گزینههای متعددی وجود دارند (از جمله بهجای ایرانی میشود گذاشت افغانستانی، تاجیک، و… و بهجای فارسزبان میشود گذاشت ترکزبان، کردزبان و…) و مهمتر اینکه این چهار پاسخ فرضی فقط چهار مورد از موارد بسیاریاند که در پاسخ به پرسش از کیستی (بخوانید هویت) میتوان فهرست کرد؛ از قومیت و جنسیت گرفته تا سن و طبقۀ اجتماعی و دین و تحصیلات و گرایش جنسی و تحصیلات و بسیاری عوامل و مؤلفههای ریز و درشت دیگر، همه در ساختن هویت تکتک ما دخیلاند. گویا در این مورد هم با ملغمهای غریب از عواملی سروکار داریم که در کنار هم کیستیمان را قرار است بسازند.
اگر کیستیِ هر یک از ما وابسته باشد به عوامل متعددی که نهادهای متفاوت هر یک به فراخور احوالات زمانه آن را دستکاری و سرهم میکنند، من کیستم؟ ما کیستیم؟ نسبت کیستیِ امروزمان با کیستی دیروز و فردایمان چیست؟
اما اگر همینطور بهعجله پیش برویم فقط به تعداد علامتسؤالهای این متن افزوده میشود، بیآنکه پاسخی برایشان بیابیم. در متنهای بعدی، میکوشم از جنبههای متفاوت به همین بحث بپردازم. این که هویت چیست، ابعاد و وجوه متفاوتش کدام است (از جمله هویت فردی و اجتماعی و ملی و…)، اینکه هر یک چگونه سروشکل میگیرند، و پیامدهای بروز اختلال در آنها (بخوانید: بحران هویت) چه خواهد بود؛ گرچه برای باز کردن این مباحث نیاز به مفاهیمی داریم که بنا به مورد در پرانتزهایی طرحشان خواهیم کرد تا شاید بشود نوری تاباند بر پرسش مهم از کیستی ما، به ویژه ما مهاجران.