درد دل یکی از دستگیرشدگان ایرانی در مرز آمریکا که از شهروندان مونترال است میخوانیم: (بیتعارف با شما نسبت به انتشار مطالب، داستان ها و نوشته های مخاطبین رسانه هدهد می پردازد و بدیهی است که این رسانه هیچگونه مسئولیتی در قبال نوشته های منتشر شده در این صفحه ندارد و نوشته افراد در این صفحه بدون هیچ دخل و تصرفی منتشر میشود)
از ماجرایی که سر مرز شامپلاین برای من بوجود آمد شاید پیش از این برای دیگران هم بوجود آمده یا در آینده به وجود بیاید ولی مطمئنا تاثیری که این ماجرا در زندگی من داشت برای هیچ کس نداشته است.
روزی که من تصمیم گرفتم به کانادا بیایم، مثل بقیه مهاجرها غرورم را زیر پا گذاشتم و با امیدی درست یا غلط راهی دیار غربت شدم .
من برای گذران زندگی چون سرمایه زیادی نداشتم به ناچار از کارهای پایین دست شروع کردم ولی به مرور با تحمل سختی ها و در عین حال، برنامه ریزی بالاخره شرکتی را ثبت کردم و بازار کار کانادا شدم.
ماه مارس ۲۰۱۹ برای آماده کردن کارم با هزاران زحمت توانستم 5 پرواز کاری به کشورهای دیگر داشته باشم.
در این سفرها با چند تا شرکت از جمله یک شرکت کانادایی که صاحب آمریکایی آن ساکن آتلانتا بود و شرکت آمریکایی دیگری به مرکزیت نیوجرسی ارتباط گرفتم و بعد از ماهها مذاکره، پیگیری، ارسال نمونه کالا و بقیه چیزها ، بالاخره تاریخ ۱۹ دسامبر برای امضا قرارداد در نیوجرسی انتخاب شد.
وقتی هتل گرفتم آنقدر استرس و شوق داشتم که از دو روز قبل از سفر حال طبیعی نداشتم و حال خودم را نمی فهمیدم .
یک روز قبل جلسه 5 صبح از خواب بیدار شدم و 6 صبح با اتومبیل خودم به سمت آمریکا حرکت کردم تا شب قبل از جلسه خودم را به نیوجرسی رسانده ، در هتلی که گرفته بودم اقامت کنم تا صبح سر وقت و با انرژی در جلسه حاضر شوم.
احساس خوبی داشتم چون بعد از کلی تلاش مشتری،جنس،بازار همه چی آماده بود و من فاصله کمی با موفقیت داشتم.
چون فرصت کافی داشتم ، بدون عجله مسیر را طی کردم و حدود ساعت ۸ به مرز شامپلاین آمریکا،پایین اتوبان ۱۵ رسیدم .
افسرمرزبانی اول توی باجه پرسید: دفعه قبل کِی امریکا بودی؟ گفتم: دفعه اوله که میام.
گفت: برای چه کاری داری میری و کجا میری؟ دقیق گفتم برای جلسه کاری با فلان شرکت در فلان شهر میرم، فردا ساعت ۱۰:۳۰ صبح قرار دارم.
گفت: کارت چیه؟
دقیق بهش توضیح دادم.
نگاهی به پاسپورتم کرد و تا دید متولد ایران هستم و از من پرسید: پاسپورت ایرانی هم داری؟
گفتم بله ولی همراهم نیست.
دوباره نگاهی مرموز و شبیه مجرمین به من کرد و گفت: برای بررسی بیشتر برو سمت راست به آن سالن…
رفتم.
کلید ماشین را گرفتند و من هم رفتم تو سالن منتظر نشستم.
اگرچه از سوال معنادار آیا پاسپورت ایرانی هم داری خوشم نیامده بود ولی با خودم گفتم: خب بالاخره دفعه اوله دارم میام و شاید بخواهند بیشتر چک کنند و مشکلی هم نداشت.
بعد از نیم ساعتی،یکی دیگر از افسرها من را صدا کرد و چند سوال معمولی پرسید و من هم شمرده و مودب جواب دادم تا اینکه پرسید: سربازی رفتی؟
گفتم: بله.
– چه واحدی بودی؟ سپاه، پلیس یا چیز دیگه؟
گفتم: سپاه بودم، ولی می دانید که سربازی اجباری و بدون مزد است و همه مردها باید بروند، و اینکه کجا سپری شود دست هیچ کس نیست.
گفت: چند سال قبل بود؟ گفتم حدود ۱۶-۱۷ سال قبل تمام شد.
گفت: کارِت تو سربازی چی بوده؟ گفتم: چیز خاصی نبود، کار دفتری بود، چون ما تحصیل کرده بودیم کار دفتری میکردم.
بعد بیزینس کارتم را گرفت به فرمم منگنه کرد و آن را با خودش به جایی برد و بعد از نیم ساعت آمد و گفت: گواهینامه، مدارک ماشین و موبایل ات را بده.
گواهینامه را دادم، گفتم مدارک ماشین و موبایل تو ماشین است. بعد گفت: رمز تلفنات را هم بده!
من هم اصلا و ابدا دوست نداشتم تلفن و پیامهای شخصی و عکسهای خانوادگیام را به او نشان بدهم بدون اینکه از من مشکلی پیدا کرده باشند!
بعد رفت ماشین را گشت و نیم ساعت بعد آمد و اسم پدر و مادرم را پرسید.
دوباره رفت و نیم ساعت بعد یکی دیگه آمد و انگشتنگاری رولی تک تک انگشتهایم را گرفت. در طی آن دو ساعت متوجه شدم که بصورت کلی از بقیه هم اثر انگشت می گرفتند اما نه اینکه دست طرف را بگیرند و خودشون رولی رو دستگاه بچرخانند!
نیم ساعت بعد افسرمرزبانی دیگری آمد که حالت فرمایشی خشنی داشت که بعدا فهمیدم سوپروایزر اونجاست و دوباره انگشت نگاری رولی را به همان شکل توهین آمیز تکرار کرد.
من هم کاملا با آنها همکاری میکردم.
مدتی گذشت، افسر اولی آمد گفت: آدرس هتلی که بوک کردی و اسم کسی که باهاش قرار داری را بده.
گفتم: اسمش را میدانم ولی بقیه مشخصات او در تلفنم است. بنابراین موبایلم را آوردند و من علی رغم اینکه قبلا رمز و آدرس ایمیلم را گفته بودم، خودم هم ایمیلهایم را نشان دادم.
رفت یک ساعت بعد اومد گفت:یکم طول کشیده و پیچیده شده، هر بار ما یه ایرانی میاد همین دردسر را داریم و باید صبر کنی تا دادگاه تصمیم بگیره! گفتم: چرا پیچیده شده؟ گفت: برای من هم پیچیده شده! بعد پرسید: پدرت یا برادرت در ارتش خدمت نکردند؟
من که فهمیدم اینها میخواهند بهانه پیدا کنند گفتم نه پدرم نزدیک ۸۰ ساله است و برادرم هم سربازیاش را خرید و نرفت.
گفت: آره ، میدونم بعضیها اینجوری هستند.
من که بعد از ۴ ساعت خیلی خسته و کلافه بودم باز هم صبر کردم تا اینکه نهایتا بعد از بیشتر از ۴ ساعت معطلی یکی از قدبلندترین افسرها آمد و مرا در گوشهای کنار کشید و گفت: با اینکه شما پاسپورت کانادایی داری، ما امروز به شما اجازه ورود نمیدهیم! یک کاغذ هم داد دستم که روی آن نوشته بود با اختیار خودم میخواهم برگردم کانادا!
پرسیدم: علتش چیه؟ گفت فقط میتوانم بگویم نه! گفتم: من حق دارم دلیل اصلیاش را بدانم. اینکه من ایرانی ام جرم است یا اینکه در ایران بدنیا آمدهام؟
گفت: نه! ما میتوانیم هر کسی را خواستیم راه بدهیم یا ندهیم!
گفتم: یعنی اگر از کسی خوشتان بیاد راه میدهید اگر نه، راه نمیدهید؟!
من دلیل اش را می خواهم بدانم. آنجا روی دیوار نوشتهاید حق دارم با سوپروایزر صحبت کنم. من میخواهم با همان افسرمرزبانی اول و سوپروایزر حرف بزنم.
نگاهی کرد گفت: پس صبر کن .
چند دقیقه بعد افسر اول آمد و گفت: من می دانم تو آدم خوبی هستی ولی از بالا گفتند نه.
باز گفتم: من میخواهم با سوپروایزر حرف بزنم و ضمنا توی این کاغذی که دادید دست من نوشتید من به اختیار خودم میخوام برگردم کانادا! در صورتی که این کار اصلا خواسته من نیست چون من فردا قرار بیزینسی دارم.
گفت: صبر کن ،رفت و با سوپروایزر برگشت که دیدم همون افسر دومی بود که با ترشرویی از من انگشت نگاری دوم را گرفته بود، ولی اینبار سعی داشت مثلا خودش را دوست نشان بدهد.
من هم به آنها گفتم: شما باید بعد از این همه رفتار تبعیضی و توهین آمیز یک دلیل قانع کننده برای راه ندادن به من بدهید.
سوپروایزر گفت: تصمیم در این رابطه در حیطه کار ما نیست.
گفتم: دادگاهی که من را ندیده بر اساس فایلی که شما از من فرستادید تصمیم گرفته است! مشکل من چی بوده؟ چه چیزی در من، سابقه من، کار من، تلفن من یا هر چیزی که همراه من بوده چه مشکلی داشته که شما با من اینجوری برخورد میکنید؟ صرف اینکه من ایرانیام و پاسپورت ایرانی هم دارم؟ سوپروایزر فقط نگاه کرد و هیچ جوابی نداد.
سه بار از هر دو سوال کردم علت و مشکل من چی بوده؟
سوپروایزر هیچ حرفی نمیزد! افسر اولی گفت: من حدس میزنم برای سربازیات بوده که تو سپاه بوده! بهش گفتم: من به شما توضیح دادم و شما هم خودتان بهتر میدانید همه مردهای ایران اجبارا سربازی میروند.
در این مورد هیچچیزی اختیاری نبوده و نیست!
گفت: میدونم!
گفتم: من میدانم تصمیمتان را گرفته اید پس این را هم بدانید که به کار و زندگی من ضربه سنگینی زدی.
گفت: میدانی، اختلاف بین دولت هاست دیگه!
گفتم: مگه من یا اقوام من برای دولت آنجا کار کردند یا میکنند؟! مگر هر کس تو ایران بدنیا آمده برای دولت ایران کار میکند؟!
مردم ایران همیشه محترم بودند و هستند و این پرزیدنت کارتر شما بود که شاه ما را زد و بعد این وضعیت را بوجود آورد نه من .
سوپروایزر، که دیگر حرفی برای گفتن نداشت ولی افسر دیگر با چهره ای ناراحت گفت: متاسفم.
بعد من گفتم: من الان برگردم کانادا پلیس مرزی کانادا هم میپرسد چرا اجازه ورود به تو ندادند؟ فکر میکند حتما شما چیزی از من میدانید یا پیدا کردید که آنها نمی دانند.
سوپروایزر گفت: این دیگر به ما ربطی ندارد!
گفتم: من جای آنها باشم میپرسم، آنها که دیگر شغلشان مرزبانی است! برگهای که داشتند وانمود میکردند من به اختیار خودم برگشتم را در مقابل اعتراض من بلافاصله عوض کردند و یک برگه خالی که فقط اسمم روی آن بود را دادند دستم.
خیلی عصبانی و ناراحت بودم. در این ۵ ساعت طوری با من رفتار کردند که هر لحظه فکر میکردم با دستبند به سراغم میآیند!
حداقل باید به آنها میفهماندم که اهانت شما جواب دارد و نگاه از بالا به پایین به هر کس که اسم ایرانی است درست نیست.
با کلی ناراحتی برگشتم کانادا و همانطور که فکر میکردم افسر مرزی کانادا از من دلیل برگردانده شدنم را جویا شد!
گفتم: نمیدانم، زنگ بزنید از خودشان بپرسید و اگر جواب دادند به من هم بگویید. احتمالا به خاطر ایرانی بودنم است.
گفت: نه اینطور نیست. پرسید: برگه دادند؟
گفتم: بله. با تعجب نگاه کرد بعد گفت بفرمایید بروید.
در مسیر بازگشت هوا برفی بود و با حال روحی بدی که داشتم ، دوبار راه را اشتباه رفتم و نفهمیدم چطور خودم را به مونترال رساندم.
تمام زحمات، امید و آرزوهایم فنا شدند. من حتی موقعیت شرکتی که در آتلانتا بود را نیز از دست داده بودم .
از چند ماه قبل چون احتمال میدادم به آمریکا رفت و آمد داشته باشم برای کارت نکسوس هم اقدام کرده بودم اما دو ساعت بعد از اینکه رسیدم خانه ایمیلی برایم ارسال شد که گفتند که درخواستم رد شده است!
متاسفانه علی رغم اینکه از لحاظ قانونی نباید نژاد و ملیت عامل برخورد متفاوت و توهین آمیزی باشد با من دقیقا این برخورد شده بود.
در حالی که من به راحتی میتوانستم بگویم که پاسپورت ایرانی ندارم یا خدمت نرفتهام یا در رابطه با سربازیام در ارتش خدمت کرده ام، نه سپاه!
پاسپورت کلین کانادایی هم به هیچ دردی نخورد!
آنها حتی پس از بازرسی وسایلم ساکم را باز و به همان حال رها کرده بودند.
بعلاوه با شکستن تمام رمزهای لمسی و پین کد موبایلم تقریبا همه چیز را چک کرده بودند باید از اول همه را درست میکردم.
حالم بد میشد وقتی حس میکردم همه زندگیام را میبینند. ای کاش موبایلم را نداده بودم. موبایلم یا از دستشان افتاده یا به عمد پشتش را باز کرده بودند. وقتی آمدم خانه و جلد کاورش را برداشتم و دیدم حالم بهم خورد.
فردای آن روز با دفتر مرکزی CBP تماس گرفتم، دوتا لینک دادند و گفتند شکایتت را سابمیت کن.
آن لینک ابدا کار نمیکرد و سرکاری بود. زیرش هم یک ایمیل بود که اگر نتوانستید انلاین سابمیت کنید ایمیل بزنید، وقتی ایمیل زدم جواب آمد که رسیدگی به آن ۸ ماه طول میکشد!
رفتم پیش MP محل گفتند ما نمیتوانیم در کار آنها دخالت کنیم.
خیلی درمانده بودم تا اینکه چند روز قبل در رسانهها خبر دستگیرشدگان ایرانی را شنیدم و دیدم ۶۰ نفر ایرانی را بازداشت کردند.
فردای آن روز از دفترMP به من زنگ زدند و موضوع دستگیرشدگان ایرانی را گفتند و تاکید کردند ما پیگیری در سطح سیاسی می کنیم ببینیم چی میشه. انگار اولش حرفهای من را جدی نگرفته بودند!
یک تلفن هم از خانم باربارا لی ،که MP امریکا هست پیدا کردم و زنگ زدم.
خوب به حرفهایم گوش داد و بعد دوتا شماره تلفن داد، که اولی کاملا خراب و دومی مربوط به مشکلات حفاظت مرزی آمریکا بود .
قسمت ناراحت کنندهاش این است که من تازه فهمیدم شهروندی کانادا نیز برای ملل و نژادهای مختلف فرق میکند!
پایان
فرماندار واشنگتن به بازرسی ایرانیتبارها در مرز کانادا اعتراض کرد
بازداشت شهروندان ایرانی در مرز واشنگتن
بیتعارف با شما نسبت به انتشار مطالب، داستان ها و نوشته های مخاطبین رسانه هدهد می پردازد و بدیهی است که این رسانه هیچگونه مسئولیتی در قبال نوشته های منتشر شده در این صفحه ندارد
بی تعارف با شما صفحه ای است که می توانید نوشته های خود را در آن منتشر کنید | بدیهی است رسانه هدهد مسئولیتی در قبال مطالب نوشته شده توسط مخاطبین خود ندارد.