رمان کافه پیانو اولین اثر فرهاد جعفری است که در سال 1386 برای بار اول چاپ شد. داستان با بیان عقاید نویسنده درباره لباس و کفش خوب و تاثیر آن بر انجام کار بزرگ آغاز میشود. نویسنده شخصیت اصلی است و داستان برشی از زندگی او و دخترش گل گیسوست در فاصله جدا شدن از همسرش و تهیه مبلغ مهریه.
داستان کافه پیانو به صورت اول شخص روایت میشود. اکثر شخصیتهای داستان واقعی هستند مانند راوی که خود نویسنده میباشد، گلگیسو دختر نویسنده و همایون دوست نویسنده. و به همین صورت بیشتر اتفاقاتی که در کتاب میافتد منشا حقیقی دارند. هر فصل کتاب کافه پیانو مشتمل بر روایت اتفاقاتی است که در بازهٔ زمانی کوتاهی (در حد یکروز) برای راوی اتفاق میافتند. زمان داستان به صورت خطی پیش نمیرود ولی داستان در فاصله زمانی بین جدا شدن راوی از همسرش و تهیه مبلغ مهریه اتفاق میافتد.
در این رمان شخصیتی به نام سعید دبیری وجود دارد که ترانهسرای ترانه فرنگیس (با صدای عماد رام) است. او مشتری کافه پیانو است و شغلش، روزنامهفروشی است.
الیاس احمدی درباره این کتاب گفت: کافه پیانو ؛ روایتی از زندگی روشنفکران خرده پای ایرانی.
مجتبا پورمحسن گفت: حوالاتِ نسل ما، به صرف نقطه ویرگول
شبنم کهنچی گفت: اپیدمی بیحوصلگی در داستانخوانی
در ادامه باهم قسمت هایی از این کتاب را می خوانیم:
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد/ گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد/ باید بچشد عذاب تنهایی را/ مردی که ز عصر خود فراتر باشد. (ص ۳۱)
می خواهم بگویم کسی نمی تواند انگشتش را بگذارد یک جای بدن زن ها و بگوید چشم سوم زن ها این جای بدن شان واقع شده. چون مال هر کدام شان با مال آن دیگری فرق دارد و هر کدام؛ با یک جای مخصوص به خودشان اطلاعات دور و برشان و از جمله مردها را پردازش می کنند.
مثلا پری سیما؛ چشم سومش درست روی آخرین مهره ی گردنش قرار گرفته و برای همین است که هر وقت مقنعه سرش است؛ کمترین اطلاعی از پشت سرش ندارد. و به این خاطر؛ دل آدم به حالش کباب می شود. که نمی داند دور و برش چه خبر است. اما عوضش گل گیسو؛ چشم سومش باید جایی نک انگشت هایش باشد. چون تقریبا جایی نیست که در حوزه ی دید زنانه اش نباشد. (ص ۳۴)
یعنی من که می میرم برای این که کسی – حالا هر کجا که هست – عین خودش باشد وقتی که آن جا نیست. یعنی خودش را پشت ظواهری که دو پول سیاه نمی ارزد مخفی نکند. یا از ترس این که دیگران چه قضاوتی درباره اش می کنند؛ خودش را یک طوری که نیست جلوه ندهد. یا آن طوری که هست، خودش را بروز ندهد. (ص ۴۶)
چیزی که بچه ها برایش می میرند. این که یک کسی که خیلی دوستش دارند؛ غفلتا آن ها را از پشت بغل کند و بعد هم نگذارد که برگردند و نگاهش کنند. (ص ۶۴)
خیلی وقت است رسیده ام به این مطلب که از خیلی جهات؛ این که شکم آدم ها را پر کنی شرف دارد به آن که بخواهی توی مغز پوک شان چیزی را فرو کنی. (ص ۷۰)
پدرها این طوری بچه هاشان را دوست دارند. یعنی تا این حد عمیق و خالصانه است عشق شان. که وقتی خودشان بدن شان یخ زده و دارند می میرند؛ باز هم دل شان پیش بچه هاشان است و فکر می کنند آن ها هستند که تب دارند. و نکند چون تب دارند، یک وقت طوری شان بشود. (ص ۷۶)
هر وقتِ خدا می خواهد کسی را خوب و سریع بشناسد می رود توی نخ انگشت های شان و بعد از مدتی که می گذرد و طرف خودش را نشان می دهد؛ می فهمد من راست می گفته ام که آدم ها را باید از روی شکل انگشت ها و ناخن دست و پای شان شناخت. و هیچ چیز مثل شکل ناخن آدم ها – به ویژه طرز بریدگی و انحنای روی شان – طینت واقعی آدم ها را بروز نمی دهد. و این که می گویند آدم ها را باید از چیزی که توی چشم شان هست یا نیست شناخت؛ چرند است. مزخرف است. آدم می تواند چیزی را تویی چشمش نشان بقیه بدهد که آن نیست. اما با انگشت هاش چه کار می تواند بکند. می تواند عوض شان کند؟! (ص ۱۳۳)
هیچ وقت به اندازه ای این جور بدجنسی های حقیرانه که توی ذات بچه ها نیست اما از بزرگ ترهایش تعلیم می گیرد، اذیتم نمی کند. چیزی که بیشتر از صد بار درباره اش به پری سیما تذکر داده ام. که اجازه ندارد به خاطر حساسیت زنانه اش و رابطه ی غیر دوستانه ای که تقریبا هر زنی با هر خواهرشوهری دارد – و من به هیچ کدامشان در این باره حق نمی دهم – رابطه ی گل گیسو و خانواده ی مرا به هم بزند.
یعنی طوری رفتار کند که گل گیسو پیش خودش فکر کند او هم باید مثل مادرش باشد. و بیشتر از صد بار بهش گفته ام اگر قرار باشد به خودم اجازه بدهم تا به رابطه ی دخترم با دیگران شکل بدهم؛ می توانم توی کمتر از یک هفته کاری کنم که همین که خاله یا مادربزرگش را ببیند، حس کند که یک چیزی دارد از ته حلقش بالا می آید و الان است که بزند بیرون. اما به خودم حق نمی دهم رابطه ی دو نفر را بزنم خراب کنم چون رابطه ی من با یک کدام شان رابطه ی خوبی نیست. (ص ۱۵۷)
راستش را بخواهید؛ کفش یکی از آن معدود چیزهایی ست که شخصیت آدم را لو می دهد و اگر خیلی دلتان می خواهد بفهمید کی چه کاره است، اول به کفش هایش نگاه کنید. چون پیش می آید لباس تن آدم مال دوستش باشد. یعنی طرف رفته باشد پیش دوستش و بهش گفته باشد یک قرار مهم دارد و باید آدم متشخصی به نظر برسد. چیز آبرومندی هم ندارد که تنش کند. این است که لطف کند و لباس هایش را به بهش قرض بدهد. اما کمتر پیش می آید دل آدم رضایت بدهد کفش کس دیگری را بپوشد یا بدهد کفشش را یکی دیگر پایش کند. این است که کفش پای هر کسی؛ قطعا مال خود آدم است نه مال هیچ کس دیگر. و این است که اگر بخواهید؛ می توانید از روی کفش آدم ها بفهمید طرف چه وضع و حالی دارد. (ص ۱۶۶)