کتاب مادرم دروغ میگوید با آشنایی پسری به نام «مالون» با زنی در فرودگاه آغاز میشود. همه مدارک او درست است و آماده سوار شدن به هواپیماست، اما نسبت به مادرش حس خوشایندی ندارد.
شناسنامه، عکسهای دوران کودکی، پرونده پزشکی، همه میگویند ادعای مالون صرفاً خیال بچهگانه است. او کودک است و میگوید مادرش دروغ میگوید و او فرزند واقعی مادرش نیست. هیچکس حرف او را جدی نمیگیرد بجز وازیل، روانشناس مدرسه. او به حرفهای کودک شک میکند و میخواهد این معما را حل کند. در این مسیر او از «فرمانده ماریان اوگرس» کمک میخواهد. حس مادرانه ماریان او را تحریک میکند تا به روانشناس مدرسه کمک کند. به این ترتیب آنها وارد یک معمای پیچیده میشوند. معمایی که در آن یک کودک سعی میکند حقیقتی بزرگ را آشکار کند.
کتاب مادرم دروغ میگوید اثر «میشل بوسی» ترجمه «آریا نوری» است که توسط نشر مون منتشر و وارد بازار نشر ایران شده است.
خواندن کتاب مادرم دروغ میگوید را به چه گروههایی پیشنهاد میکنیم
کتاب مادرم دروغ میگوید را به تمام علاقهمندان به ادبیات روانشناسی و معمایی پیشنهاد میکنیم.
درباره نویسنده
میشل بوسی، نویسنده برجسته فرانسوی، در ۲۹ آوریل ۱۹۶۵ در لوریه (از توابع اور) متولد شد. او فعالیت حرفهای خود را در دهه ۱۹۹۰ میلادی آغاز کرد و اولین رمانش را در زمانی نوشت که به عنوان مدرس جغرافیا در دانشگاه روان مشغول به کار بود. هرچند این رمان با استقبال چندانی روبهرو نشد، اما بوسی ناامید نشد و با الهام از سبک نویسندگانی همچون دن براون و موریس لوبلان، آثار تازهای خلق کرد که موفقیتهای بزرگی را برای او به همراه داشت.
در سال ۲۰۰۸، با انتشار رمان مرگ بر روی رود سن (Mourir sur Seine)، و در سال ۲۰۱۱، با رمان نیلوفرهای آبی سیاه (Nymphéas noirs)، نام میشل بوسی بیش از پیش بر سر زبانها افتاد. اوج موفقیت او در سال ۲۰۱۲ با انتشار رمان هواپیمایی بدون آن زن (Un avion sans elle) رقم خورد، رمانی که جوایزی همچون «بهترین رمان مردمی» (Prix du Roman populaire) را برایش به ارمغان آورد و تاکنون به ۳۵ زبان مختلف ترجمه شده است.
در ۲۰۱۳، هشتمین رمان خود را با عنوان دستم را ول نکن (Ne lâche pas ma main) منتشر کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. دیگر رمانهای میشل بوسی در سالهای اخیر عبارتند از: زمان قاتل است (Le Temps est assassin)، یادت میآید آنائیس من (T’en souviens tu mon Anaïs) و قصههای بیداری صبح (Les Contes du réveil Matin).
بخشی از متن کتاب مادرم دروغ میگوید
در بخشی از متن کتاب مادرم دروغ میگوید آمده است:
امیدوار بود یکی از افسرانش باشد که او را بیدار کرده است. ژیبه، پاپی یا هر پلیس دیگری از ادارهی پلیس آور.
از دیروز، انتظار، فشار زیادی به او آورده بود. از همان زمانی که «تیمو سولر» را در نزدیکی داروخانهای در محلهی سنت فرانسوآ پیدا کرده بودند. او چهار نفر را برای مراقبت در حد فاصل آبراه کومرس و آبراه روآ گذاشته بود. تقریباً یک سالی میشد که به دنبال تیمو سولر بودند. دقیقتر، نه ماه و بیستوهفت روز. تعقیب و گریز او از روز ششم ژانویهی ۲۰۱۵ آغاز شده بود. یعنی از همان روزی که تیمو در دوویل اقدام به سرقت کرد و تصویرش در دوربینهای مداربسته ثبت شد.
پس از آنکه یک گلولهی نهمیلیمتری پارابلوم۲ به جایی بین شش و شانهاش اصابت کرده بود، سوار موتورسیکلت مونش ماموت ۲۰۰۰ شد و از محل گریخت. ماریان خودش را خیلی خوب میشناخت. میدانست که قرار نیست تا فردا صبح بخوابد و فقط از وان به کاناپه و از کاناپه به تختخواب تغییر مکان خواهد داد. دلش میخواست نیمههای شب از جا بپرد و سوار اتومبیل شود. به این ترتیب، میتوانست تخت نامرتبش، چراغهای روشن خانه، ظرف غذا و لیوان نوشیدنیاش را همینطور رها کند. فقط باید کمی زمان صرف میکرد تا برای گربهاش، موگوِی، یک مشت غذا بریزد.
در ادامه کتاب مادرم دروغ میگوید آمده است:
«بله؟»
با حوله بهآرامی مشغول پاک کردن گوشی آیفونش شد. امیدوار بود به صفحهی گوشی آسیب نزده باشد.
«فرمانده اوگرس؟ وازیل دراگونمن هستم. ما همدیگه رو نمیشناسیم. من مشاور مدرسه هستم. یکی از دوستانم شما رو به من معرفی کرده. آنژلیک فونتن. شمارهی شما رو هم اون به من داده.»
آنژی! لعنت به تو!
باید حساب دوستش را میرسید. او بیش از حد وراجی میکرد.
«تماس شما کاریه آقای دراگونمن؟ چون من هر لحظه منتظر تماس کاری خیلی مهمی هستم.»
«مطمئن باشین که خیلی وقت شما رو نمیگیرم.»
صدای آرامی داشت. مانند صدای کشیشی جوان. مثل کسانی که هیپنوتیزم میکنند. از همان ساحران و وردخوانهای شرقی که در تلهپاتی تخصص دارند. یا مانند فروشندگان پرحرفی که به جنس خودشان مطمئن هستند. اندکی لهجهی ظریف اسلاوی هم داشت که صدایش را جذابتر میکرد.
«بفرمایین. گوش میکنم.»
«شاید حرفی که میخوام بزنم به نظر شما کمی عجیب باشه. من مشاور مدرسه هستم و بخش شمالیآور فعالیت میکنم. الان چند هفتهست که دارم با پسری عجیبغریب کلنجار میرم.»
«منظورتون چیه؟»
ماریان، با دست آزادش، بهآرامی به آب میزد. با خودش فکر کرد که خیلی هم بد نیست مردی در وان او را از خواب بیدار کند. حتی اگر برای تماسی کاری باشد.
«این پسربچه ادعا میکنه که مادرش، مادر واقعیش نیست.»
«چی؟»
«اون میگه که پدر و مادرش واقعی نیستن.»
نگاهی به کتاب «جنگ سوریه به روایت اسناد سری»
منبع: طاقچه