وحید ضرابی نسب – سال ها پیش در مطلبی در روزنامه ای وطنی نوشتم یکی از بزرگترین معضلات سینمای ایران تکرار و تکرِّر چهره هاست.
علاوه بر چتر انداختن همیشگی تعدادی تهیه کننده و کارگردان حمایت شده و بی خطر! و فیلم هایی یک شکل و هم رنگ؛ حضور همزمان بازیگرانی امتحان پس داده در آثار سینمایی – و اتفاقن همان ها در تلویزیون و شبکه ویدیویی- نه تنها برای مخاطبان جدی تر دلزدگی و بی میلی ایجاد می کند، برای خود بازیگران هم سمّ مهلک تکرارزدگی و بی انگیزگی می آفریند.
شما بگویید چند وقت است از نقش آفرینی خوبِ رضا کیانیان، پرویز پرستویی، محمدرضا فروتن، مهتاب کرامتی، حمید فرخ نژاد، حامد بهداد، نگار جواهریان، نیکی کریمی، باران کوثری، مریلا زارعی و امین حیایی و … که هر کدام دست کم در یکی دو فیلم، قدرت و قوت بازیگری شان را به رخ همه کشیدند، خبری نیست؟
ورود گزینشی چهره ها به سینما و سخت تر شدن حضور استعدادهای جوان تر و با استعداتر به دلیل اینکه پشتوانه و رابطه ای در سینما ندارند، یا حاضر نیستند برای بازیگر شدن پول های کلان یا شرافت خود را از دست دهند، باعث شده است گردونه ی بازیگری – مثل سایر حرفه های فیلم سازی در ایران- محدود و معدود به دسته ای خاص شود که ظرف خلاقیت و تلاش و انگیزش شان سال هاست تُهی شده است.
اما دو سه سال اخیر، اتفاقی در حال رخ دادن است و آن، ورود تعدای از جوانان جویای نام و اتفاقن خوش آتیه در سینمای ایران از طریق فیلم های مستقل تر است که خیلی زود به چشم آمد و استقبال مخاطبان و تماشاچیان از سبک متفاوت و دل نشینِ بازی هایشان، باعث شد چهره ی فیلم های بدنه ی سینمای ایران هم عوض شود.
حالا دیگر، تهیه کنندگانی که همیشه روی بازیگران تکراری که در میهمانی های شبانه پیدا می شدند، سرمایه گذاری می کردند مجبورند برای جلب سینماروها، از چهره هایی که در سینمای مستقل و فیلم های تجربی تر ستاره شده اند استفاده کنند. به همین بهانه، نگاهی خواهیم داشت به بازیگران نوظهور سینمای ایران که اتفاقن سبک خاص خودشان را دارند و همه ی بایسته های ادامه ی حضور موفق را در این سینمای نیمه جان را.
ماهور الوند
آن ها که در جشنواره فیلم فجر سال 94 فیلم دختر را دیدند، همانقدر که از کارگردانی رضا میرکریمی ناامید و دلزده شدند، همان اندازه هم از درخشش بازیگر نقش اول آن شوق زده و خرسند.
ماهور الوندِ آن زمان 21 ساله، در قالب ستاره، دختر شرّ و شور جنوبی که سودای شکستن مرزهای تحمیلی خانواده اش را دارد، به قدری باورپذیر و واقعی ظاهر شد که دیگر کسی نپرسید او، دختر سیروس الوند، تهیه کننده و کارگردان قدیمی سینمای ایران است و ممکن است با رابطه و رفیق بازی وارد سینما شده باشد – که انصافن نیامده بود- دقیقن یادم می آید آن شب بارانی بهمن ماه را که وقتی از سالن سینما بیرون آمدم و اتفاقن خشایار الوند، نویسنده ی ماهر طنز، هم کنار من بود و چه نگران، بازی برادرزاده اش را دنبال می کرد که البته ختم به خیر و تحسین شد، اولین سئوالی که با تعدادی از نویسندگان سینمایی مطرح کردم این بود: آیا ماهور سینمای ایران به صدا درآمده است و او می تواند بازیگر نوظهوری باشد که قدرتمندانه در بقیه ی کارهایش هم بدرخشد یا با انتخاب های همیشه اشتباهی که بازیگران جوان می کنند، آینده اش را تباه می کند.
بازی سانتامانتال و ضعیف در فیلم بد تهمینه میلانی – ملی و راه های نرفته اش- داشت من را به سمت فرض دوم می برد که دو فیلم بعدی اش از راه رسیدند و چاره ای جز تحسین نبود.
در چهارراه استانبول، فیلم بدِ مصطفی کیایی با اینکه شاید لادن، تکراری بر همان نقشش در فیلم دختر بود – ستاره ای که حالا از دلِ پایتخت می آید- اما آنقدر واقعی و سنجیده بازی کرد که حتی نامزد سیمرغ بلورین شود و در هت تریک، فیلمِ خوب رامتین لبافی، چنان در آن فضای بسته و فشارآور درخشید که سیمرغی از جشنواره جهانی فجر* نصیبش کرد. او در جشنواره فجر امسال هم در تختی، فیلم بهرام توکلی با نقشی بسیار متفاوت و پر قدرت چنان درخشیده است جایگاهی که سال ها پیش برای گلشیفته فراهانی پیش بینی کرده بودم، برای او تکرار خواهد شد.
نازنین بیانی
بگذارید اینجا هم با یک قیاس شروع کنم و اینکه به هر دلیلی، نازنین بیانی من را به یاد ترانه علیدوستی می اندازد. علاوه بر نیم شباهتی در ظاهر، هر دو با شاه نقشی که کمتر گیرِ هر بازیگری می افتد شروع کردند – ترانه در من ترانه 15 سال دارم و نازنین دربند- هر دو به صید کارگردانانی افتادند که استاد شخصیت پروری و خلق کاراکترهای چندوجهی و عمق دارند – رسول صدرعاملیِ آن زمان و پرویز شهبازی- هر دو دختران بی پناه، معصوم، مصمم و درست کاری را به تصویر کشیدند که تصویر ذهنی شان از آدم ها و جامعه و اعتماد و خوبی، در طول داستان آن قدر به هم می ریزد که به فاجعه بیانجامد و… نازنین بیانی، به عقیده ی من، یکی از بهترین و باورپذیرترین بازی های سال های اخیر سینمای ایران را، آن هم در اولین گام ورودش به سینما، به نمایش گذاشت تا جایی که تقریبن همه ی مخاطبان تصور داشتند او دانشجویی شهرستانی است و نقش خود را بازی کرده و حالا برگشته به شهرش! دربند را ببینید تا علاوه بر حضّ از روایت و ساختار، متوجه شوید چرا بیانی نامزدی سیمرغ بلورین جشنواره فجر و تندیس بهترین بازیگر جشن منتقدان سینمای ایران را برای آن به دست آورد.
اما مسیر او بعد از فیلم شهبازی، مسیر درستی نبود. او که هیچ شناختی از سینمای اغواگر ایران نداشت با انتخاب های بد، تمام استعدادهایش را نابود کرد.
بازی در فیلم های به اصطلاح هنری و بیشتر ادا اطواری و پوچِ مردن به وقت شهریور و ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه، حضور در فیلم های سفارشیِ بی هویتِ سانتی مانتال مادری و طعم خیال و بدتر از همه، کارهای سخیف با تجاری سازهای بی اندیشه ای چون منوچهر هادی و سعید سهیلی – آیینه بغل و ژن خوک- باعث شد او از سطح اول سینما و دامنه ی توانایی های شخصی اش دورتر و دورتر شود. این وسط شاید نقش غزل در فیلم درجه یک رخ دیوانه و لیلای فرشته ها با هم می آیند برای او انتخاب های بهتری بودند.
البته بیانی فیلم خوبِ رفتن – رامین رسولی کارگردان افغانی الاصل و خوش فکر- را هم دارد که گویا نقش آفرینی متفاوتی داشته و هنوز به اکران نرسیده است. به هرحال شک ندارم یک چرخش درست از سوی او و یک شاه نقش دیگر، می تواند توانایی های او را در خلق شخصیت هایی دوست داشتنی و ماندگار بیش از پیش به سینمای یاران نشان دهد.
دیبا زاهدی
پنج ستاره اولین و تنها ساخته ی مهشید افشارزاده، بازیگر قدیمی سینمای ایران هم فیلم صادق و بی ادعایی بود و هم بازیگر جوانی را معرفی کرد که هرچند بعدها کم کار بود و زیاد دیده نشد، اما از همان نقش دخترِ کم حرفِ دوست داشتنیِ مهربان، می شد فهمید استعدادهایی دارد که می تواند بر پرده ی سینما سایه بیاندازد.
دیبا زاهدی که از دلِ کلاس های استاد سمندریان آمده بود، نقشی را که می توانست رقت انگیز و سانتی مانتال از آب درآید، منسجم و مستحکم اجرا کرد که نشان می داد با اینکه از دنیای شخصی اش بسیار دور است، اما خوب آن را از آنِ خود کرده است. اگر به نگاه های او به آدم های متعدد حاضر در هتل و دانشگاه و خانه دقت کنید، متوجه می شوید او بیشتر از اینکه با کلام و دیالوگ، حس ش را منتقل کند از طریق نگاه کردن و حرکات دیده نشده ی صورت، آن ها را نمایش می دهد که همین واقعیت پذیری کارها و درونی بودن کاراکتر را بهتر و بیشتر برای مخاطب باورپذیر می کند.
اما زاهدی هم مسیر خوبی برای ادامه کار انتخاب نکرد. بازیِ بد در فیلم بدترِ سایه دستاوردی برایش نداشت و فیلم تجربی و سردر گم اگزما نیز.
شاید حضور کم رنگ اما دیده شده ی او در نقش دختر پرستویی در بادیگارد – یکی از ضعیف ترین ساخته های ابراهیم حاتمی کیا- نشان داد از عهده ی نقش های درونی تر که برای ارتباط با آدم ها، نیازی به کلمات نمی بینند، خوب بر می آید. گرچه تیغ و ترمه، آخرین ساخته ی کیومرث پرواحمد که در جشنواره فیلم فجر حاضر است، فیلم بد و سر در گمی است، اما بازی زاهدی تحسین خیلی ها را به دنبال داشت. او سریال ویدیویی فریدون جیرانی- نهنگ آبی- را هم دارد که با حضور بازیگران مطرحی به تازگی منتشر شده است. معتقدم دیبا زاهدی در سینمای پُرگوی ایران که سرشار است از نقش هایی که برای ابراز احساسات به جیغ و فریاد و اشک و آه و قهقهه متوسل می شوند! مرواریدی است که عکس وار، همه ی جنبه های نقش را بیرون می ریزد.
ادامه دارد…
* جشنواره ی جهانی فجر مجزا از جشنواره ملی فیلم فجر و به فاصله ای حدودن سه ماهه از آن در تهران برگزار می شود.
نویسنده مهمان: وحید ضرابی نسب
کانادا؛ بهشت جدید سینمایی جهان / از شزَم و دِدپول تا نولان و کاهانی