ماني باغباني – كشتي سينماي ايران هنوز دو سوراخ بزرگ دارد كه روز به روز غرق شدن محتوم را يادآوري مي كند: اولي فيلمنامه و دومي نقد فيلم. ساختار، فرم روايي، شخصيت پردازي، ريتم، ديالوگ نويسي و چندپارگي ناخودآگاهانه هنوز ادامه دارد. به همه اينها عدم جسارت را هم اضافه كنيد. «با ديگران» جداي اينكه اثر بي جسارتي است، نه ايدئولوژي خود را مي شناسد و در فرم روايي منسجم و دقيق است. از اين رو فيلم سراسر اينسرت است و بس. روزگاري ناصر تقوايي گفته بود، سينماي ايران تشكيل شده از يكسري اينسرت. اين جمله ساده، به مراتب پرمغزتر از فيلم هاي امسال خودنمايي مي كند. فيلمنامه «فصل فراموشي فريبا» به شكل غيرقابل باوري حتي در ترسيم جهان خود ناموفق است. انگار كه هر چند دقيقه يك بار داستان و شخصيت ها، در يك فضاي ثابت عوض مي شوند و داستاني متفاوت و بي ربط را بازگو مي كنند. اما پروسه نقد و تحليل فيلم هم روز به روز در فضايي نااميد كننده، جهت ناخوشايندي را طي مي كند. بحث منتقد خوب و بد نيست. بحث برسر اين است كه آيا به شكلي مشخص و منسجم نقد مي كنيم يا نه. از نگارنده بگيريد تا بقيه دوستان. سينماي ايران به واسطه اين دست از نقدها، روز به روز ساحت هنري خود را از دست مي دهد. خبري از استدلال نيست كه هيچ، نقدها بيشتر ذهنيت خود منتقد را معرفي مي كنند، بي آنكه نشانه يا مدلولي در متن وجود داشته باشد. درپايان شما را به نوشته يي كوتاه از سوزان سونتاگ ارجاع مي دهم: درحال حاضر آنچه اهميت دارد، بازيابي احساسات ما است. بايد ياد بگيريم بيشتر ببينيم، بيشتر بشنويم و بيشتر حس كنيم (به خصوص فيلمنامه نويسان) . وظيفه ما، يافتن حداكثر محتوا در اثر هنري نيست، چه برسد به اينكه بخواهيم به زور محتواي بيشتري را از يك اثر هنري بيرون بكشيم. وظيفه ما قطع رابطه با محتواست، تا بتوانيم خود اثر را تماشا كنيم (خيلي از فيلم ها سينما نيستند، كاش به كاغذهاي روزنامه اكتفا مي كردند). هدف هرگونه تفسير و تحليل درباره هنر بايد اين باشد كه كاري كند. مثلاتجربه خود ما را واقعي تر از آنچه هست، به ما عرضه كند نه اينكه در جهت كاهش آن اقدام كند (ايراني هرگز خودش را با سينما بازسازي نمي كند. هم او و هم فيلم ها همه چيز را واسازي مي كنند). كار نقد روشن كردن هستي و چگونگي آن است نه اينكه نشان دهد «اين چه مي خواهد بگويد» (به خصوص كه همه چيز به شكلي غير ضروري سياسي شده) .