تونل عنوان رمانی ست تیره و روانشناختی درباره ی نقاشی آشفته حال به نام خوآن پابلو کاستل و درگیری عاطفی وسواس گونه اش با یک زن. عنوان کتاب (تونل) کنایه ایست به انزوای فردی نقاش از جامعه اش، که ما همچنان که در مسیر داستان از زبان خود وی روایت قتل تنها انسانی که قادر به درکش بود، را می شنویم بیشتر به این تونل تنهایی قدم می گذاریم. تونلی که گاه گاه خیلی آشنا به نظر میرسد.
ارنستو ساباتو (+) نویسنده ی آرژانتینی، در مجموع سه کتاب رمان نوشته و این اولین اثری بود که من از وی خواندم. این کتاب با فلسفه و جهان بینی اگزیستانسیالیستی نوشته شده و به بیست و هشت زبان دنیا ترجمه شده. نویسندگان بزرگی چون توماس مان، آلبر کامو، و گراهام گرین از این اثر تمجید کرده اند.
من منتقد ادبی نیستم؛ تنها می خواهم چندین نقل قول از متن این کتاب که خواندنش برای من تجربه ای غمگین اما دلنشین بود، بیاورم:
“از میان درخت ها که بیرون آمدیم، و من آسمان را بالای خط ساحلی دیدم، فهمیدم که اندوه، اجتناب ناپذیر است. این غمی بود که من همیشه، در حضور زیبایی، احساس میکنم…یا دست کم، در حضور نوع خاصی از زیبایی. آیا دیگر مردمان هم همین احساس را دارند؟ یا این فقط نشانه ی دیگری از سرشت انوهبار من است؟”
ماریا گفت:”من نمی توانم بشمرم که چند بار تو را و خودم را در کنار هم بر لب این دریا و زیر این آسمان در خواب دیده ام”
“وقتی که ما فهرست انواع شرارت و پلیدی را به ته رسانده ایم و به نقطه ای رسیده ایم که شر و پلیدی را نمی توان از صحنه بیرون راند، در این موقع است که هر نشانی از خوبی، هر چند بینهایت کوچک، قدرت می گیرد و ما به آن چنگ می زنیم، همانطور که به ریشه ی درختی می آویزیم تا ما را از افتادن به قعر یک ورطه نجات دهد.”
“عجیب بود که او ظاهراً صدای مرا نمیشنید. ماریا نیز در خلسه فرو رفته بود؛ او نیز در خویش تنها بود.”
“این ماریا ی جدید، نه تنها مرا شاد نمی کرد، بلکه افسرده و غمزده ام می ساخت، زیرا می دانستم این چهره ی زنی که دوستش می داشتم، برای من بیگانه بود و باید به نحوی به هانتر یا مرد دیگری تعلق داشته باشد.”
“من یقین داشتم مواقعی بود که ما با هم ارتباط عمیقی برقرار می کردیم ولی به گونه ای چنان نامحسوس، چنان گذرا، چنان ناچیز که بعد از آن، ن درمانده تر و تنهاتر از پیش بودم.”