«اریک امانوئل اشميت» جوان که در جستوجوی راز نهفته در جادوی موسیقی شوپن است، به کلاسهای پیانوی مادام پیلینسکای بدخلق و سختگیر میرود. مادام پیلینسکا استادی معمولی نیست و اریک را وادار میکند که تمرینهای عجیب و غریبی انجام دهد مثلا دیگر پیانو نزند یا صبح زود برود به باغ لوکزامبورگ رفته و سعی کند گلی را بدون آنکه شبنمی از روی آن بیفتد بچیند یا به وزش باد در برگها خیره شود.
رمان «مادام پیلینسکا»، اثر«اريك امانوئل اشميت» رمانی جذاب و مملو از حس و حال موسيقي است که در واقع جوانی اريك امانوئل را روايت ميكند .
اریک امانوئل پس از دوره مادام پیلینسکا، مستبدانه، به دنبال درک رمز و راز موسیقی شوپن است. زن لهستانی روشهای شگفت انگیزی برای توضیح نابغه نوازنده دارد و درس پیانو به تدریج یادگیری زندگی و عشق میشود. در چارچوب “چرخه نامرئی”، داستان آغازین پر از احساسات، هوش و طنز است. اريك اشميت روايت جذاب و خواندني از تجربه موسيقايي خود در دوره جواني به دست ميدهد و مخاطب را به ناگهان از همان ابتداي رمان با خود همراه ميكند.
در بخشی از کتاب امانوئل اشميت میخوانیم:
«در بیست و هشتسالگی، نزدیک به صد کیلوگرم بود و دیگر رهبر ارکستر را در جایگاه زیرین ارکستر در جلوی صحنه نمیدید. برای همین هم فوقالعاده میخواند. وقتی نتهایش را رو به تاریکی ـ یعنی برای تمام دنیا ـ اجرا میکرد، مثل آدم چاقی که میخواست با صدایش دیگران را مسحور کند، میدرخشید. بعد، وقتی که لاغر شد، فوقالعاده شد. انگار نهنگی ونوس را پشت خودش پنهان کرده بود. حیف، فاجعه از همینجا شروع شد، سراشیبی کشنده…»
«رژیم صدایش را خراب کرد؟»
«روحش را خراب کرد. لاغر، کشیده و خوشنقش شد و توانست دیگران را به شکل دیگری اغوا کند. رقیب بهترین مانکنها شده بود. از خواننده دیگری خبری نبود، چون دیگر لازم نبود. کالاسِ زشت فوقالعاده آواز میخواند، کالاس بینقص روز بهروز بدتر میخواند. حالا دیگر کمبود همیشگیاش را نداشت.»
منبع: کتاب