مانی باغبانی (درباره کن هفتادم) – بی عشق (آندری زویاگینتسف) – تقریبا همه منتقدان، سختگیر و آسانگیر، فیلم را دوست داشتند و آن را شانس نخل طلا می دانستند. فیلم کاملا دو قسمت است. قسمت اول (یکساعت اول) بدون پلات، سیال و افشاگر است و در نیمه دوم، پلاتی دست و پا می کند تا به بحران و فروپاشی نهایی برسد. نیمه دوم، به اندازه نیمه اول بکر، افشاگر و جسور نیست و بنظر می رسد فیلمساز خودش را برای یک فرود طولانی آماده می کند. تنها در پلان پایانی فیلمساز به سبک و سیاق نیمه اول و البته کاملتر بازمی گردد. جایی که زن (مادر) با گرمگنی که روی آن نوشته شده «روسیه» روی تردمیل می دود. زنهای روسیه، بی دلیل فقط سگ دو می زنند؟؟؟
شیفت داستانی از وضعیت زناشویی به وضعیت پسر بچه، سرآغاز نگاه سیاسی فیلم است. پوتین به شدت مسئله فیلمساز است. پسر بچه فیلم در سال به قدرت رسیدن پوتین به دنیا آمده و حالا در ادامه پوتینیسم، نابود می شود. بازگشت برای من هنوز بهترین فیلم این فیلمساز سرشناس روسی است. بازی بازیگران تحسین برانگیز است و کارگردان با انتخاب های درست، تقریبا نصف بیشتر راه را درست و راحت رفته. زویاگینتسف، کماکان تصاویر زیبا و خاص سینمای خود را دارد. بخشی زیادی از حذف عاطفه و سرگشتگی جهان امروز، در تصاویر و قاب های او بازسازی شده اند. به تعبیری دیگر، تصاویر به مراتب از دیالوگها پیشرو ترند. نکته ای که در مورد بازگشت صادق نیست. در بازگشت همه چیز، حتی اگر کم است، کافی است. اما در اینجا، شاید پافشاری فیلمساز برای سیاسی بودن، کمی کار را خراب کرده است.
کشتن گوزن مقدس (یورگوس لانتیموس)
یک تریلر تازه از سینمای اروپا در قلب امریکا. فیلم حتما جز فیلم های مهم سال است اما لزوما شاید جز بهترین های سال نباشد. اما بازی بازیگر جوان فیلم، برای من، بهترین بازی سال است. یک موجود ترسناک معصوم عجیب و غریبت که حرف زدنش بیشتر شبیه فیلسوفان خسته و دم مرگ است. فیلم به هیچ وجه روی یک لحن نمی ماند، هرچند که بازی کیدمن و فرل ثابت حال می ماند، اما بازی بازیگر جوان فیلم تمام خواص لحنی فیلم را رعایت و بازسازی می کند. انگار فیلم برای نمایش این بی پروایی ساکن او، این خشم و معصومیت او ساخته شده. بری کیوگان، با تمام اجزا انسانی اش در فیلم کار کرده تا بازی کند. فیلم شیطون و لج درآر لانتیموس، انسجام گیج کننده فیلم قبلی را ندارد اما اجراهای تکنیکی فیلم، سطح بالاتر و وابسته به ژانر، ترسناک ترند. مشکل فیلم در نهایت این است که از یک فیلم ژانر فراتر نمی رود. فیلم را می شود بیشتر از یکبار دید و حتما بسیار الهام بخش است اما در نهایت، فیلم کوچک است. وضعیت خیلی خاصی از انسان امروز یا انسان هر روز را فاش نمی کند و زود دمش را رو کولش می گذارد و می رود. شاید مشکل آنجاست که پلان آخر، پلان ترس بزرگ، به هیچ وجه ترسناک نشده و همه چیز به وضعیت عادی برمی گردد. اگر بنا بود به وضعیت قبلی برگردیم، این همه داد و بیداد برای چیست؟
البته عده ای هم فیلم را هو کردند. شاید چون زیاد سر و کاری با تراژدی های یونانی نداشته اند. پزشک منطقی، دچار جادو و جنبل می شود تا تعادل برای طبقه پایین تر هم رعایت شود. یک نفر مرده و حالا یک نفر باید بمیرد. تقاص پایان کار است و دیگر کسی با کسی کاری ندارد. اما سوال این است که مگر این بازی ادامه ندارد؟؟؟؟ لانتیموس اینبار جذابیت و چربی را در سراسر فیلم و به یک اندازه پخش کرده. فیلمسازی او اینبار و بیشتر از هروقت دیگر، کوبریک را به یاد می آورد.
اکجا (بونگ جون هو)
در مورد این فیلم، نت فیلیکس شاید کمی کار را خراب کرد. هرچند که روبه روی کاخ، پوستر بزرگ فیلم را زده اند اما فیلم چندان کاری با فرهنگ فستیوال کن ندارد. برای فیلمساز هم قدرتنمایی برای رقابتی فرضی با هالیوود بیشتر خودنمایی می کند. هرچند که روایت روان ولی تکراری است. فیلم واقعا از لحاظ تکنیکی چیزی کم ندارد اما برای کسی که ساعت ها پرواز کرده تا فیلمهای مدل کن را ببیند، کمی برخورنده و ناباورانه است. فضای عمومی هم نسبت به فیلم منفی هم اگر نبود، حضور اکجا در کن را نمی توانست درک کند. البته برای کنی که سابقه نمایش «یازده یار اوشن» را هم در کارنامه دارد، رو کردن به فیلمی از یک فیلمساز آسیایی، برای رقابت با هالیوود خالی، جالب توجه است. اما این هم نتیجه غلطی نیست که انگار کن در معرفی فیلمسازان هالیوودی غیر امریکایی نقش بازی می کند. این بازی بازی کن نیست. چرا که خود اسکار، به اندازه کافی در این مورد، پیشرو هست… بله بقیه اقلیت، در راهند. در نهایت فرق اساسی اکجا با هالیوود این است که مشخصا وضعیت ترسناک سرمایه داری را در آینده بازگو می کند و این اتفاقی است که تقریبا مطلقا در هالیوود رخ نمی دهد.
پایان خوش (میشاییل هانکه)
زمانی که فیلم را تماشا می کنی، با خودت می گویی اگر یک فیلمساز بی نام و نشان چنین فیلمی می ساخت، حتی آیا نمره قبولی می گرفت؟ اما وقتی به نام فیلمساز بزرگ می رسیم، باید قبول کنیم، این از آن دست آثار شاخص و مهم او نخواهد بود. البته صحنه های پدربزرگ و نوه پسری، شگفت انگیزند ولی خیلی کمند. پایان خوش، بر خلاف وزنی که از هانکه می گیرد، کوچک و تا کمی تو خالی است. فیلم کوچکی است در ادامه مفهوم کارنامه فیلمسازی. اگر مدل نگاه فیلم به فضای مجازی را معیار بگیریم، جدای اینکه در نقد موافق و همراهیم، بنظر می رسد، نگاه فیلم چندان بروز و پیشرو نیست. تعجب نسل هانکه بیشتر از وضعیت منفی، اهمیت پیدا کرده. شاید بتوانیم بگوییم، اگر بخواهیم منصف باشیم، این کم مایه ترین فیلم هانکه است.
فریب خورده (سوفیا کوپولا)
ساخته جدید سوفیا کوپولا فیلمی است یک بار دیدنی که قصه جذابی را روان ولی سبک روایت می کند. بیشتر از آنکه زنانه باشد، ضد مرد است. برای همین زنانگی فیلم ناقص و نامناسب است. بیشتر هالیوود است تا اندیشه و یا افشاگری. بیشتر محافظه کار است و کمتر موضوع را فشار می دهد. فیلم با اینکه گناه گونه است اما گناهان را به ذهن تماشا چی واگذار می کند.
درنهایت کوپولا فیلم کوچکی ساخته که بازی های خوب نجاتش می دهند. فضا سازی و ریتم، بعضا تصادفی به نظر می آید و از یک دستی و انسجام «جایی دیگر» و «سرگشته در ترجمه» اینبار خبری نیست. فریب خورده در سال 1971 ساخته شد. دان سیگل نقش اصلی فیلمش را به ایستوود داد ولی بی پروا تر بود. فیلم کوپولا در جهان خشمگین و ترسناک امروز، مانند یک خرس عروسکی است…
مربع (روبن اوستلوند)
فیلم قبلی اوستلوند یعنی «فورس ماژور»، شگفتی کن در بخش نوعی نگاه بود. یک ایده ثابت، درباره یک خانواده از هم پاشیده که تلاش می کند راه حل پیدا کند. ارزان، سنگین و تاثیر گذار. هرچند که پایان فیلم کمی از زور آن کم می کند. اما در مربع، چندین ایده، طرح و خرده روایت با هم ترکیب شده اند تا یک وضعیت اروپایی منحصر به فرد را بازسازی کنند. در حالیکه اروپا خودش نان ندارد که بخورد (دزدی می کنند)، مهاجرین و پناهندگان خاورمیانه ای آمده اند… این ترکیب بندی کوبیستی، چه در فرم و چه در روایت، موفق است اصالت را حفظ کنند. نمایش فضای خاص تجسمی در سوئد هم به این وضعیت کاملا کمک کرده. جایی که هم هنر سطح بالا موضوع است و هم روابط انسانی خیلی معمولی و حتی سطح پایین. آرامشی که در جهان فیلم موج می زند، حتی در اوج بحران، محصول همین ترکیب بندی است. اجزا جداگانه فضا را می سازنند تا یک کلیت یک پارچه روایی که کاملا وابسته به پلات هم هست، لحن رئال خودش را تحمیل نکند. واقعیت فقط منبع الهام است و ماهیت فیلمی، سرجایش باقی می ماند. این یک ویژگی مهم «مربع» است. طنز سیاه «مربع» کارش را خیلی خوب انجام می دهد و تقریبا سوراخی را بی نصیب نمی گذارد. شوخی می کند، نقد می کند، می خنداند، می ترساند و …
مربع از آن دست اثاری خواهد بود که مثل و نمونه اش بزودی زیاد ساخته خواهد شد.
تهیه و تنظیم: مانی باغبانی
صفحه ویژه فرهنگ و هنر در رسانه هدهد کانادا