محمد ارژنگ – شاید نخستین سؤالی که برای بینندگان فیلم «من» پیش میآید این باشد که «چرا آذر باید دست به چنین اعمالی بزند؟» به نظر میرسد پاسخ به این سؤال بدون در نظر گرفتن شرایط امروزی جامعهی ایران چندان ممکن نباشد.
در جامعهی امروز ایران طبقهای اجتماعی وجود دارد که بیتوجه به اخلاقیات و با تکیه بر نفوذ و قدرت، سفرهی رنگینی برای خودش پهن کرده است. با وجود همین طبقهی اجتماعی هم هست که تقریباً هر کاری با پول ممکن میشود. در جامعهی امروز ایران با آن که دیده میشود زنانش فعالتر از پیش شدهاند، اما هنوز سنتها و قوانین نانوشتهای هستند که میتوانند زندگیشان را تحت تأثیر قرار دهند. در چنین جامعهای زن بودن سخت است و اگر در عین زن بودن بخواهی فارغ از تعاریف از پیشتعیین شده زندگی کنی، کارت دشوار خواهد شد.
ما از گذشتهی آذر چیز خاصی نمیدانیم. اما از گفتههای مردی که خارج از قاب از ویژگیهای شخصی او میگوید و اعتقاد دارد «او حیف است» به اضافهی آشناییاش با زبان خارجی و نیز هیأت و شکل و شمایلش که شباهتی به یک بزهکار کلاسیک ندارد، میتوانیم حدس بزنیم او تعلق به کاری ندارد که مشغول آن است. آذر به این فضا هل داده شده است، او خود به اختیار نیامده است. او نقش این طبقهی اجتماعی خاص را در پرت شدنش به این زندگی، به خوبی میشناسد. برای همین هم هست که دوست دارد از آدمهای آن طبقهی اجتماعی انتقام بگیرد و یکیشان را کتک بزند و جلوی جماعت مردم در قبرستان آبرویش را ببرد. آذر را میتوان مثالی از زنان جامعهی امروز ایرانی دانست که برای حفظ فردیتشان، برای «من» بودن به راهی میافتند که به آن تعلق ندارند.
این که تا چه حد با این رفتار موافق باشیم یا مخالف، موضوعیست که به این فیلم ربط ندارد بلکه بحثیست که فارغ از این فیلم میتوان دربارهاش صحبت کرد. آنچه فیلم «من» سعی دارد به تصویر بکشد، زنیست که نتوانسته در فضای جامعهی امروزی ایران طوری زندگی کند که «من»اش از بین نرود و برای همین هم هست که حتی زمانی هم که مطمئن میشود دارد به سوی دام پهن شدهای میرود، باز هم به راهش ادامه میدهد چرا که رها کردن این راه برخلاف آن چیزیست که در ذهن «منِ» آذر است. قطره اشکی که در نمای آخر از گونهی آذر سرازیر میشود نیز بیش از آن که گویای ضعف او باشد، گویای دلشکستگی اوست؛ دل شکستگی از این که حداقل باید برای مدتی (شاید طولانی) با این «من» خداحافظی کند چرا که به جایی میرود که جای چندانی برای عرض اندام «من»اش وجود ندارد.
برای شناختن آذر، چنان که در ابتدا هم اشاره شد، پیشاپیش به شناختن وضعیت جامعهی امروز ایران نیاز است. اما وقتی موضوعی فرامتنی و خارج از داستانِ یک فیلم چنین نقش تعیینکنندهای بر فهم شخصیت اصلیاش داشته باشد، آیا میتوان گفت زبان فیلم الکن، گنگ یا همهفهم نیست؟ مسلماً با قطعیت نمیتوان چنین چیزی را گفت اما نمیتوان یکسره هم آن را رد کرد. چنانچه مخاطب «من» نتواند این کلید را بیابد، فیلم برایش سراسر سؤال و نامفهوم خواهد شد. کلیدی که کارگردان احتمالاً برای پرهیز از سانسور یا برانگیختن حساسیتهای تندروان، آن را پیش چشم نگذاشته است.